.طبقات اجتماعي در ايران
اشاره
بطوري كه از تاريخ ماد، اثر دياكونوف برميآيد در ايران، از آغاز هزاره دوم قبل از ميلاد بطور محسوسي، آثار يك جامعه طبقاتي آشكار، و در بطن سازمان جماعت بدوي، بهرهكشي از بردگان آغاز گرديده بود. «در اين دوره، نخستين تقسيم بزرگ اجتماعي كار صورت گرفت و قبايل شبان- پيشه و زراعتپيشه پديد آمدند. از ديگر سو بعضي قبيلهها در توليد انواع گوناگون مواد خام (مثلا فلزات) و پيشههاي گوناگون تخصص يافتند، و اين تخصص بسته به ناحيه سكونت ايشان بود؛ مثلا قبايل كوهستاني ناحيه واقع ميان ماد و عيلام (در لرستان كنوني) چيرهدستي فوق العادهاي در ساختن مصنوعات مفرغي به دست آوردند ...» «1»
پيدايش حكومت عيلام و دولت ماد و هخامنشي بهترين معرف يك جامعه طبقاتي است. دولتهايي كه در اين دوره باستاني زمام امور را در دست گرفتهاند هدفي جز حفظ نظام اجتماعي و طبقاتي و جلوگيري از عصيان بردگان و عناصر محروم نداشتهاند. قرائن بسياري نشان ميدهد كه در عهد هخامنشيان، «گئوماتا» عليرغم داريوش، ظاهرا متكي به طبقات محروم بود و با بخشودن مالياتها و الغاي بيگاري، ميخواست از رشد روزافزون اختلاف طبقاتي جلوگيري كند. ولي چنانكه ديديم، داريوش به كمك طبقات فرمانروا از اين جنبش جلوگيري كرد. دياكونوف در تاريخ خود، از جنبشهاي خلق در آن دوران ياد ميكند و مينويسد كه پس از پايان كار گئوماتا، داريوش با قيامها و مخالفتهاي زيادي روبرو گرديد؛ از جمله شخصي به نام «فرورتيش» (فرائورت) كه خود را از خاندان كياكسار ميشمرد، در رأس يكي از شورشها قرار گرفت. در صدر قيام ديگري يك نفر پارسي به نام «وهيزداته» قرار داشت كه خود را مانند گئوماتا برديه پسر كورش ميخواند ... در اينكه هدف هر دو قيام احياي نظامات زمان برديه دروغين (نظاماتي كه داريوش ملغي كرده بود) بوده، شكي نيست؛ ولي ممكن است كه قيام كنندگان از آن حدود هم تجاوز كرده بودند زيرا كه هر دو شورش بصورت نهضت خلق درآمده بود ... شكي نيست كه افراد آزاد عادي ماد نيز در عصيان همعنان فرورتيش بودند. بر روي هم جنبه عمومي و ملي قيام عليه داريوش مورد ترديد نميتواند باشد. مسلما قيام سوم كه در مرغيانا (بخشي از ايالات باكتريا) به رهبري شخصي به نام «فرادا» صورت گرفت نيز همگاني بود.
______________________________
(1). دياكونوف- تاريخ ماد ترجمه كريم كشاورز ص 159 به بعد.
ص: 19
داريوش پس از يك رشته جنگهاي خونين با مخالفين خود و خاموش كردن شورش بابل، به سوي ماد رويآورد و سرانجام فرورتيش را شكست داد. «1»
«در آن زمان، شيوه توليد بردهداري، تقسيم كار، بسط و توسعه سازمانهاي اقتصادي جامعه آن روز ايران را به جلو ميراند، و در مجموع گامهايي ترقيخواهانه بود. از وضع اجتماعي و طبقاتي ايران در دوران حكومت اشكانيان، اطلاعات كافي نداريم. آنچه مسلم است در عهد ساسانيان، وضع و موقعيت هريك از طبقات مشخص گرديد؛ اكثريت مردم يعني كشاورزان و پيشهوران فعاليتهاي توليدي را انجام ميدادند و ماليات ميپرداختند، و نجبا و اشراف و روحانيان جزء طبقه ممتاز به حساب ميآمدند. تغيير موقعيت اجتماعي طبقات غير ممكن بود و كسي كه جزو طبقه كشاورزان يا پيشهوران بود نميتوانست در صف نجبا يا روحانيان يا دبيران قدم گذارد. همين مظالم و بيدادگريها سبب قيام مزدك و ياران او گرديد. ولي چون اين قيام بنيان و ريشه عميق اجتماعي نداشت به دست خسرو انوشيروان سركوب گرديد. مقارن همين ايام؛ يعني در دورهاي كه ظلم و بيعدالتي سراسر ايران را فراگرفته بود، اعراب در پناه دين جديد، متحد و متشكل شده بودند و به ملل همجوار وعده مساوات و برابري ميدادند.
در عهد ساسانيان به حكايتنامه تنسر، مردم به چهار طبقه تقسيم ميشدند و در بالاي عموم طبقات پادشاه قرار داشت. طبقه اول اصحاب دين كه شامل مغان، موبدان، مغان اندرزبد، هيربدان، دستوران، حكام و عباد و زهاد و سدنه و معلمان ميباشد. طبقه دوم، جنگجويان و مردان كارزار، كه به دو قسمت سوار و پياده تقسيم ميشدند، و از حيث مراتب و اعمال بين آنان اختلاف فراوان وجود داشت. طبقه سوم شامل دبيران و محاسبان يا كتاب رسائل و حسابداران و قضات و دادوران و وقايعنگاران و اطباء و شعرا و منجمان ميگرديد. و طبقه چهارم كه در حقيقت اكثريت زحمتكش جامعه را تشكيل ميداد و شامل كشاورزان و پيشهوران و صنعتگران و بازرگانان ميگرديد؛ كه از آن ميان، گروههاي اخير جزو طبقات مولد جامعه بودند و بار سنگين مالياتهاي گوناگون را بر دوش ميكشيدند.» «2»
«نامه تنسر» بهترين معرف حدود و قيود طبقاتي در آن روزگارست «... فساد بيوتات و درجات دو نوع است: يكي آنكه خانه را هدم كنند و درجه بغير [حق] وضع روا دارند يا آنكه روزگار خود، بيسعي ديگري عزوبها و جلالت قدر ايشان بازگيرد، و اعقاب ناخلف در ميان افتند، اخلاف اجلاف را شعار سازند، و شيوه تكرم فروگذارند، و وقار ايشان پيش عامه برود، چون مهنه به كسب مال مشغول شوند و از ادخار فخر باز ايستند و مصاهره با فرومايه و نه كفو خويش كنند، از آن توالد و تناسل، فرومايگان پديد آيند، كه به تهجين (يعني پست كردن) مراتب ادا كنند شاهنشاه براي ترفيع و تشريف مراتب ايشان آن فرمود كه از هيچ آفريده نشنيديم، و آن، آن است كه ميان اهل درجات و عامه تميزي ظاهر و عام باديد آورد. به مركب و لباس و سراي و بستان و زن و خدمتكار، بعد از آن، ميان ارباب درجات هم تفاوت نهاد به مدخل و مشرب و مجلس و موقف و جامه و حليه و ابنيه بر قدر درجه هريك، تا خانهاء خويش نگه دارند، و
______________________________
(1). همان، ص 34- 533 (به اختصار).
(2). نامه تنسر به تصحيح مجتبي مينوي، ص 12 (نقل به تصرف).
ص: 20
حظ و محل فراخور خود بشناسند؛ چنانكه هيچ عامي با ايشان مشاركت نكند در اسباب تعيش، و نسب و مناكحه محظور باشد از جانبين ... و من بازداشتم از آنكه هيچ مردمزاده زن عامه خواهد تا نسب محصور ماند، و هركه خواهد ميراث بر آن حرام كردم، و حكم كردم تا عامه مستغل املاك بزرگزادگان نخرند و در اين معني مبالغت روا داشت.» «1»
بايد دانست كه قرنها قبل از ظهور و اشاعه نهضت اسلامي در تورات و انجيل نيز تعاليمي عليه ستمگران و مالاندوزان آمده بود.
چنانكه در تورات سفر تثنيه، باب 15، آيه 7 چنين ميخوانيم: «اگر نزد تو در يكي از دروازههايت در زميني كه يهوه خدايت به تو ميبخشد، يكي از برادرانت فقير باشد، دل خود را سخت مساز و دستت را بر برادر فقير خود مبند.» همچنين در باب 24، آيه 14 مذكور است:
«بر مزدوري كه فقير و مسكين باشد، خواه از برادرانت و خواه از غريباني كه در زمينت در اندرون دروازههاي تو باشند، ظلم منما.»
همچنين در انجيل ميخوانيم: «گنجها براي خود بر زمين نيندوزيد؛ جائي كه بيد و زنگ زيان ميرساند و جائي كه دزدان نقب ميزنند و دزدي مينمايند، بلكه گنجها بجهت خود در آسمان بيندوزيد ... زيرا هرجا گنج توست دل تو نيز در آنجا خواهد بود.» «2» همچنين در انجيل مرقس ميخوانيم كه عيسي به يكي از ياران خود ميگويد هرچه داري بفروش و به فقرا بده ولي او ترشرو و محزون شده راه خود پيش ميگيرد. عيسي در اين حال به شاگردان خود مي- گويد: «... سهلتر است كه شتر به سوراخ سوزن درآيد از اينكه شخص دولتمند به ملكوت خدا داخل شود.» «3»
مذهب اسلام چنانكه قبلا اشاره كرديم مانند ديگر مذاهب، مردم را به رعايت حال فقيران، درماندگان، يتيمان و بردگان فراميخواند، ولي به هيچوجه بشريت را به الغاي طبقات و مساوات اجتماعي و اقتصادي دعوت نميكند.
چنانكه در قرآن آمده است: «... نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا ...» «4»: (بعضي از آنها را بالاي بعضي، از جهت مراتب و درجات قرار داديم تا برخي از ايشان بعضي ديگر را به كار گيرند).
نيز ميخوانيم: «... وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلي بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ ...» «5» (خدا رزق بعضي از شما را بر بعضي ديگر فزوني داده است).
«إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ ...» «6» (مصرف صدقات، نيست مگر مختص فقيران، عاجزان، متصديان اداره صدقات و براي تأليف قلوب و آزادي بندگان و قرضداران و در راه خدا و براه درماندگان).
«وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكِينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبي وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ...» «7»
______________________________
(1). همان، ص 19- 18 (با اندكي اختصار).
(2). متي، باب ششم، آيه 19.
(3). باب دهم، آيه 25.
(4). زخرف، آيه 31.
(5). نحل، آيه 71.
(6). توبه، آيه 60.
(7). نساء، آيه 40.
ص: 21
(خداي يكتا را بپرستيد و هيچ چيزي را شريك وي نگيريد و نسبت به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و فقيران و همسايه خويش و همسايه بيگانه و دوستان موافق و رهگذران و بندگان و پرستاران كه زيردست شمايند،- در حق همه نيكي كنيد).
به اين ترتيب ميبينيم كه اسلام مطلقا از مساوات اقتصادي و اجتماعي مردم سخن نميگويد؛ حتي عدهاي از سران عرب مساوات آدميان را موجب فناي بشريت ميشمردند و ميگفتند: «لو تساوي الناس لهلكوا جميعا.»
قبل از آنكه وضع اجتماعي و طبقاتي ايرانيان را از روي كتب و آثاري كه به يادگار مانده است مورد مطالعه قرار دهيم، نظريات علمي دانشمندان قديم و جديد را در مورد مفهوم «طبقه» و «طبقات اجتماعي» اجمالا ذكر ميكنيم.
جرجي زيدان مردم را در عصر عباسيان به دو طبقه عامه و خاصه تقسيم ميكند و مينويسد هريك از اين دو طبقه دستههاي كوچكتري همراه دارند.
خليفه و خانواده او يعني «هاشميان» از حقوق و امتيازات فراوان برخوردار بودند «... خليفه در مواقع رسمي روي تخت مينشست، و هاشميان در حضور وي بر صندلي مينشستند و ساير مردم روي فرش يا توشك و امثال آن جلوس ميكردند. هاشميان غالبا مستمري و مقرري معيني داشتند كه از بيت المال ميگرفتند؛ بعلاوه انعامها و جايزههايي نيز از خليفه دريافت مينمودند؛ به خصوص اگر خليفه از آنها بيم داشت، دست و زبان آنها را با هديه و جايزه ميبست ... آنها را به عيشونوش مشغول ميداشت و از فكر خلافت و فرمانروايي منصرف ميكرد. به اين ترتيب هاشميان مانند شاهزادههاي شرقي، مردم سعادتمند و مفتخوري بودند كه از افتخارات و اموال دولتي بدون انجام خدمت و احساس كمترين مسئوليتي بهرهمند ميشدند و عمر خود را در كاخها به عيشونوش بهسر ميكردند. يكي از آنها محمد بن- سليمان هاشمي به استثناي املاك و مستغلات پنجاه و چند ميليون درهم نقدينه داشت و درآمد روزانه وي، صدهزار درهم بود (مسعودي، ج 2، ص 188).
ديگر از طبقات ممتاز آن دوران، غير از هاشميان، رجال دولت يعني وزيران و دبيران و سران سپاه و كارمندان عاليرتبه دولت را بايد نام برد كه بيشتر از موالي و ايرانيان بودند (مانند آل برمك، آل ربيع، آل سهل، آل وهب، آل خاقان، آل فرات، آل خضيب، آل طاهر و غيره) و علاوه بر اينها سپاهيان، نديمان، همدستان، بزرگان، موالي و خدمتگزاران همگي كمابيش از مزايايي برخوردار بودند.» «1»
با اينكه در كتب مذهبي يهود و نصارا و اسلام مكرر در مذمت مالاندوزي و حرص و آز، تذكرات شديد داده شده است معذلك هيچيك از تعاليم و اندرزهاي مذهبي چنانكه بايد در استقرار عدالت اجتماعي و اقتصادي در جوامع اسلامي مؤثر نيفتاده است:
در سوره توبه آيه 35 ميخوانيم
يَوْمَ يُحْمي عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوي بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ، هذا ما كَنَزْتُمْ
______________________________
(1). جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه علي جواهر كلام، ج 5، ص 21 به بعد (به اختصار).
ص: 22
لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ.
روزي كه در آتش دوزخ (گنجهاي زر و نقرهيي كه اندوختهاند) مشتعل گردد و با آنها پيشانيها پهلوها، و پشتهاي آنان داغ كرده شود (به آنها گفته ميشود) اين همان گنجي است كه براي خود گرد آورديد بچشيد گنجي را كه براي خود نهاديد.
داوري فضل بن يحيي درباره طبقات مختلف
به نظر فضل بن يحيي مردم چهار دستهاند:
اول پادشاهان كه از روي شايستگي داراي آن مقام بلند هستند؛ دوم وزيران كه بواسطه هوش و خرد، مقرب آستان پادشاهان گشتند؛ سوم بزرگان قوم كه ثروت به دست آوردند، چهارم مردمي كه بواسطه فضل و كمال خود را به آن دستهها پيوستند؛ و بقيه توده مردم، مانند كف دريا و آب گنديده، چارپاي احمق و نادان هستند و جز خواب و خوراك هدفي ندارند. روزي معاويه به احنف گفت مردم را براي من توصيف و تشريح كن، احنف چنين اظهار داشت: سراني كه بخت ياري كرده و آنها را برتر ساخته است؛ بازواني كه با نيروي تدبير قوي گشته؛ اشخاصي كه مال وسيله شهرت آنها شده؛ اديبان و دانشمنداني كه بوسيله علم و دانش به آن سه دسته پيوستهاند؛ و بقيه مانند چارپايان هستند، اگر گرسنه شوند ديوانهاند و همينكه سير ميشوند در خوابند. از حضرت علي بن- ابيطالب (ع) راجع به طبقه محروم و بيخبر سؤال شد، فرمودند: همج رعاع اتباع كل ناعق، يميلون مع كل ميله. «1» مانند پشه به هر بادي ميجنبند و هركس صدا برآرد به صداي او ميرقصند.
ظهور اختلاف شديد طبقاتي
چنانكه گفتيم، از عهد عمر كه سيل غنايم و باجوخراجها به مركز خلافت روان گرديد و بدون رعايت استحقاق بين مردم تقسيم گرديد، اختلاف طبقاتي در جامعه اسلامي آشكار شد، و اين تعارض و اختلاف از دوره بني اميه و بني عباس رو به فزوني نهاد.
... وصف ثروت و تجمل بازرگانان كه در كتب ادب آمده است حيرتانگيز است.
نعمت و ثروت يك بازرگان در نشابور چندان بود كه مايه حيرت و اعجاب عبد اللّه طاهر ميشد. يك آسيابان در عهد معتصم خليفه چندان ثروت اندوخته بود كه در هر روز تنها صد دينار صدقه ميداد. دهقانان بزرگ و اميران محتشم نيز مكنتهاي هنگفت فراز آورده بودند، چنانكه يك دهقان خراسان- حمويه نام- در نزديك بيهق چهار ماه، هارون خليفه را با موكب و حشم وي نگهداري نمود و هيچ از پذيرايي فروگذار نكرد. و همچنين يكي از بازرگانان طبرستان براي اينكه در راه مكه حشمت و ثروت خود را به رخ ديگران بكشد به جاي هيزم كاغذ ميسوزانيد و به جاي تره حرير سبز بر خوان مينهاد و مردم را به خوان خويش ميخواند. در برابر اين مايه ثروت و تجمل كه مايه ناز عدهاي بود، عدهاي نيز از درد و نياز رنج ميبردند. مسلم بن وليد شاعر دربار خليفه گاه ميشد كه براي خرج روزانه و خريد گوشت و نان ناچار ميشد كفش خود را بفروشد. ابو الشمقمق بسا كه از بيجامگي
______________________________
(1). ر. ك: تاريخ تمدن اسلام، ج 2، ص 211.
ص: 23
خانهنشين ميشد و در را به روي كسي نميگشود. اين حال شاعر بود كه روي سؤال داشت، و كساني بودند كه متاع او را- از بيم گزند زبانش- بخرند. حال ديگر فقيران، از اين بدتر بود. از طبقات خردهپا كساني پيدا ميشدند كه سقف خانهشان آسمان بود و گاه چندين روز گرسنه ميماندند. و هنوز صداي اين شكمهاي خالي و گرسنه را از اشعار شاعران آن دوره ميتوان شنيد ... «1»
تقسيم ثروت و درآمد بين طبقات
خلفا قسمتي از درآمد دولت را بابت حقوق كارمندان ميدادند و بقيه را ميان نزديكان و طبقات خاصه، به عنوان انعام و جايزه و مستمري و غيره، تقسيم ميكردند. آنها هم براي حفظ مقام خويش آن اموال را به زيردستان ميدادند ... به اين طريق پول از دست خليفه به دست وزيران و اميران، و از دست آنان به زيردستان، و از دست آنها به دست بازاريان و كارگران و سوداگران ميافتاد. و در واقع پولي كه از كيسه مردم درآمده بود مجددا به كيسه آنان برميگشت. «2»
اينكه جرجي زيدان مينويسد كه خليفه ماليات را از مردم ميگرفت و بين مردم تقسيم ميكرد، خطاست؛ زيرا چنانكه ميدانيم درآمد بيت المال در آن دوره از محل مالياتها و جزيههايي كه از ملل تابع اعراب گرفته ميشد تأمين ميگرديد، دولت عباسيان بطور متوسط، سالي 360 ميليون درهم ماليات ميگرفت؛ در حدود 60 ميليون آن به مصرف سازمانهاي دولتي ميرسيد و بقيه به ميل خليفه خرج ميشد. يعني در معني، رعاياي ايران و عراق و مصر و ديگر كشورها كار ميكردند و دولت نصف يا ثلث محصول آنها را ميگرفت و به ميل خود خرج ميكرد. و براي اينكه سروصدايي بلند نشود از پولهايي كه از عرق جبين و كد يمين كشاورزان خاورميانه گردآوري شده بود به فرزندان صحابه و بزرگان قريش ميدادند و آنها را با پول و ملك مشغول ميكردند و آنان هم از محل اين پولهاي حلال (!) قصر ميساختند و كنيز و غلام ميخريدند و به شاعران و نديمان و حاشيهنشينان ميدادند. امام موسي كاظم از مدينه به بغداد نزد مهدي خليفه ميآمد، خليفه مقدار زيادي پول به آن حضرت ميداد، و آن بزرگوار پولها را در كيسهها ريخته ميان اهل مدينه تقسيم ميفرمود. «3»
گاه براي جلب محبت افراد قبايل به آنها ضيافت ميدادند و حتي گاهي در كوچه و بازار خوان عمومي ميگستردند و توده مردم را خوراك ميدادند. به اين ترتيب ميبينيم كه نه تنها در صدر اسلام بلكه در دوره خلفاي بني اميه و بني عباس نيز، دولت هيچ برنامه اقتصادي صحيحي نداشت، و در مقام اين نبودند كه مردم را به كارهاي مثمر و سودمند بگمارند و در مقابل كار مفيد اجتماعي، به اشخاص پول بدهند بلكه پولهايي كه بزور از اقطار عالم اسلام گردآوري ميشد، در مركز خلافت بين اشخاص مختلف به عنوان مستمري، جايزه، انعام، صدقه، صله و جز اينها تقسيم ميشد. و عدهاي هم در نهايت فقر زندگي ميكردند.
______________________________
(1). دكتر عبد الحسين زرينكوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 535.
(2). تاريخ تمدن اسلام، ج 5، ص 92.
(3). همان، ص 95.
ص: 24
فقها و پرهيزكاران صدر اسلام و اوايل خلافت بني اميه غالبا به نوعي كار و كسب اشتغال داشتند و حاضر نميشدند انعام و جايزه خلفا را قبول كنند و كليه اعمال صواب و ناصواب آنان را صحه بگذارند، اما با گذشت زمان، اكثر فقها و پيشوايان مذهبي مزه شيرين رشوه را چشيدند و با گرفتن انعام و جايزه از خلفا، از روش انتقادي ديرين دست برداشتند. ذو الرمه شاعر ميگويد: «پولهايي را كه من به دست آوردهام ارث كسان من نيست، ديه هم نيست، از راه حرام (!) هم نگرفتهام بلكه خدمت بزرگان رسيدهام و از آنان دريافت داشتهام.» همانطور كه بزرگان بذل و بخشش ميكردند مردم نيز مجبور بودند غير از ماليات و عوارض گوناگون، به فرمانداران كنيز و غلام و رخت و لباس و پول و گاو و شتر و استر و غيره بدهند. فرمانداران نيز براي تثبيت وضع خود ناگزير بودند مقداري از اين هديهها را بطور مستمري (سالانه) به مقامات بالاتر بدهند و اگر هديهها در موعد مقرر نميرسيد، فرماندار، متمرد به شمار ميآمد و از كار بركنار ميشد. اين بود وضع اجتماعي و اقتصادي در جامعه اسلامي.
در دوره قرون وسطي خلفا براي اكثريت مردم ارزش چنداني قايل نبودند. مورخ نامداري چون ابو الفضل بيهقي بدون توجه به نقش توليدي و اجتماعي مردم مينويسد: «خيمه مسلماني ملك است، و ستون پادشاه و طناب و ميخها رعيت. پس چون نگاه كردهايد اصل ستون است و خيمه بدان بپاست. و هرگه، وي سست شد و بيفتاد، نه خيمه و نه طناب و نه هيچ ماند.»
مقريزي در كتاب اغاثة الامة بكشف الغمة، طبقات اجتماع را بدينسان تقسيم كرده است: 1) اهل دولت؛ 2) توانگران، از قبيل بازرگانان و منعماني كه در رفاه و آسايش به سر ميبرند؛ 3) كسبهاي كه نسبت به تجار طبقه متوسطي هستند و بازارياني كه معاش خود را از خريد و فروش به دست ميآورند؛ 4) فلاحت پيشگاني كه به كار كشت و كار ميپردازند و ساكنان مزارع؛ 5) بينوايان و تهيدستان كه اكثريت فقيهان و طلاب علوم را تشكيل ميدهند؛ 6) پيشهوران و كارگراني كه در صنايع كار ميكنند و مزد ميگيرند؛ 7) مستمندان و بينواياني كه از راه تكدي معاش خود را بدست ميآورند ... «1»
رابطه وسايل توليدي با طبقات
در جوامع ابتدايي مادام كه وسايل توليدي و فرهنگ جامعه مراحل ابتدايي خود را طي ميكند معمولا افراد جامعه وضع اقتصادي و اجتماعي يكساني دارند و مالكيت خصوصي به مرحلهاي نميرسد كه طبقات مختلف المنافع در برابر يكديگر صفآرايي كنند. در چنين جامعهاي امكانات اجتماعي تقريبا براي همه افراد يكسان است، و هر فردي ميتواند برحسب سن، جنسيت و نيروي بدني و فكري خود به فعاليتي ثمربخش دست بزند. ولي پس از آنكه در اثر تكامل ابزارهاي توليدي توليد اضافي ميسر گرديد، عدهاي برآن شدند كه از نيروي كار ديگران بهرهبرداري كنند. به اين ترتيب اندكاندك، اختلاف طبقاتي و استثمار انساني از انسانهاي ديگر آغاز گرديد. در اين دوره است كه در جنگها اسيران را به جاي آنكه بكشند به عنوان غلام و برده مورد استثمار و
______________________________
(1). علي اكبر دهخدا، لغتنامه، شماره مسلسل 29، «طبقات اجتماع».
ص: 25
بهرهكشي قرار ميدهند و از حاصل كار آنان به نفع خود استفاده ميكنند.
بنابراين پس از آنكه وسايل توليدي رو به تكامل نهاد و بهرهكشي انساني از انسانهاي ديگر امكانپذير شد، جامعه به طبقات مختلف المنافع تقسيم گرديد.
«يك جامعه داراي يك جهانبيني متجانس نيست، بلكه هريك از طبقات جامعه براي خود جهانبيني مخصوصي دارند و با موازين خاصي امور و اشياء را ارجگذاري ميكند ...
اعضاي طبقه بالا عموما از مالكيت خصوصي و آزادي فردي دفاع و با تقويت طبقه كارگر مخالفت ميكنند در صورتي كه رفتار طبقات ديگر چنين نيست.» «1» به قول يكي از دانشمندان، كساني كه در كلبهاي محقر و با شرايطي نامساعد گذران ميكنند با قصرنشيناني كه از محروميت و ستم نصيبي ندارند يكسان فكر نميكنند و جهانبيني و معتقدات واحدي ندارند.
هر كودكي به هنگام زادن ضرورتا به طبقهاي بستگي دارد و مطابق فرهنگ آن طبقه، داراي نوعي شعور طبقهاي ميشود، و نيز موافق پايگاه اجتماعي آن طبقه، امكاناتي براي رشد و كسب سعادت مييابد. ولي از بستگي ابتدايي فرد به يك طبقه لازم نميآيد كه فرد همواره در طبقه اصلي خود بماند. به عبارت ديگر، ممكن است شخص در جريان زندگي از طبقه اصلي ببرد و به طبقه ديگري بپيوندد. «2»
موريس دوورژه دانشمند فرانسوي در پيرامون طبقات چنين مينويسد: «تاريخ كليه جوامع تا امروز، تاريخ مبارزه طبقات است.» اين جمله كه بيانيه اشتراكي «3» سال 1848 با آن آغاز ميشود فكري به آن تازگي كه تصور ميشود، بيان نميكند.
پيش از ماركس، بسياري را انديشه برآن بود كه تضادهاي سياسي از نابرابري دسته- هاي اجتماعي به وجود آمده است: اين دستههاي اجتماعي نابرابر، طبقات به معني وسيع كلمه را تشكيل ميدهند. وجه تمايز ماركس در اين است كه مبارزه طبقات را عامل اصلي تعارضهاي سياسي نموده و خصوصا تعريف محكم و محدودي از طبقات به دست داده است ...
در هر جامعه اختلاف ميان صاحبان امتياز كه امكان ارضاي اميال و تمتع كامل از هستي خود را دارند، و ستمديدگان كه از محروميتهاي كموبيش بزرگ رنج ميبرند، امري اساسي است، دسته دوم تلاش ميكنند تا جاي دسته اول را كه براي حفظ آن مبارزه ميكنند، بگيرند. اين تضاد تا آنجا كه به قدرت مربوط ميشود سياسي است و هميشه هم به قدرت مربوط است، زيرا در دست داشتن قدرت يكي از مؤثرترين وسايل براي برخورداري از امتيازات و حفظ آنهاست ... در ايالات متحده امريكا پس از بررسي درباره «شهر ميانه» «4» يعني شهرهايي كه نماينده زندگي مادي و فرهنگ طبقه متوسط امريكايي هستند شش طبقه اجتماعي به دست آوردهاند:
(طبقه بالاي بالا، طبقه بالاي پايين، طبقه ميانه پايين، طبقه پايين بالا، طبقه پايين پايين).
به نظر ماركسيستها: «دو طبقه در برابر يكديگرند: طبقهاي كه براي زيستن چيزي جز نيروي كار خود ندارند، و طبقهاي كه ابزارهاي توليد را در دست دارد ... همين اختلاف است كه دو طبقه
______________________________
(1). زمينه جامعهشناسي، پيشين، ص 165 (باختصار).
(2). همان، ص 167.
(3).Le Manifeste Communiste
(4).Middle town
ص: 26
با منافع متضادي ميآفريند كه يكي با ديگري مبارزه ميكند ... مالكيت خصوصي وسايل توليد، براي آنكس كه دارنده آن است امكان ميدهد كه قسمتي از كار كسي را كه مالك نيست تصاحب كند. اگر از شيئي كه ساخته انسان است همه چيزهايي را كه در توليد آن به كار رفته (و از جمله وسايل معيشت كسي كه آن را توليد كرده) برداريم، چيزي ميماند كه همان ارزش اضافي است. سرمايهدار اين ارزش اضافي را حفظ ميكند و به كارگر فقط آنچه براي زيستن وي لازم است ميدهد. البته در جوامع سرمايهداري جديد، فشار اتحاديهها و احزاب كارگري با تصاحب كامل ارزش اضافي به مخالفت برميخيزد. ولي تا هنگامي كه مالكيت خصوصي وسايل توليد باقي است استثمار از بين نميرود ...
بدينسان، شيوههاي فني ابتدايي، نظام توليدي و نحوه مالكيت دوران باستان را همراه با مبارزه اربابان با بردگان و دولت بردهداران، موجب شدهاند؛ شيوههاي فني كشاورزي قرون وسطايي، نظام توليدي و نحوه مالكيت فئودال را همراه با مبارزه خانها با سرفها و دولتي از نوع دولت فرانسه پيش از انقلاب كبير را خلق كرده است؛ و شيوههاي فني صنعتي، نظام توليدي و نحوه مالكيت سرمايهداري را، همراه با مبارزه ميان بورژواها و كارگران و دولت دموكراتيك غربي، به دنيا آورده است.
... هر نظام توليدي (يا نحوه مالكيت چندين گونه رژيم سياسي، يعني چندين شكل مبارزه طبقاتي به وجود ميآورد. دولت بردهداران دوران باستان، گاه استبدادي از نوع استبداد مصري يا ايراني، زماني يك حكومت خودكامه از نوع حكومت خودكامه يونان، و زماني يك دموكراسي از نوع دموكراسي آتن، و هنگامي يك امپراتوري از نوع امپراتوري روم بوده است دولت فئودال (در غرب) از عدم تمركزي مبتني بر تيولهاي مستقل از يكديگر به سوي يك نظام پادشاهي متمركز، از نوع لوئي چهاردهم تحول يافت. دولت بورژوا گاهي يك دموكراسي غربي است و زماني يك رژيم فاشيستي.
در دولت سوسياليستي مبتني بر ديكتاتوري طبقه كارگر، ميتوان رژيم شوروي و رژيمهاي دموكراسي تودهاي را از يكديگر متمايز كرد ... انواع دولتها چهارند: دولت بردهداران، دولت فئودال، دولت بورژوا، و دولت سوسياليستي. در درون هريك از اين انواع، چندين شكل دولت يعني رژيمهاي سياسي، وجود دارند ...» «1»
دو ورژه معتقد است، «پيش از قرن نوزدهم، تودههاي مردم، در بيشتر مواقع، از زندگي سياسي خارج بودند؛ استثمار ميشدند؛ اما نه وسايل ذهني درك استثمار خود و تصور امكان رهايي خود را داشتند و نه وسايل مادي براي مبارزه با آن را. مبارزه سياسي در ميان گروهي محدود از نخبگان جريان دارد كه اختلاف طبقاتي آنها بسيار اندك است؛ دستههاي رقيبي كه، براي بدست آوردن قدرت، جدال ميكنند برپايه طبقات مبتني نيستند. رقابت ميان ملتها يا ميان سلسلههاي مختلف پادشاهان، تعارضهاي مسلكي يا مذهبي، زدوخوردهاي ميان طوايف و رقابتهاي شخصي، از مبارزه طبقات اهميت بيشتري دارند، و اينگونه كشمكشها بسيار كم به
______________________________
(1). موريس دو ورژه، اصول علم سياست، ترجمه دكتر ابو الفضل قاضي، ص 8- 81 (به اختصار).
ص: 27
مبارزه طبقاتي بستگي دارند.» «1»
بااينحال دو ورژه منكر اين معني نيست كه از روزگار قديم، يعني از هزاران سال پيش با اينكه نيروي دماغي مردم ضعيف بود و نميتوانستند بر نيرو و قدرت خود وقوف يابند و در نتيجه كاملا متشكل شوند، گاهي تودههاي مردم به صحنه سياست ميريختند و «هرچه برسر راه خود مييافتند درهم ميشكستند ولي شايستگي ساختن چيزي را نداشتند. بدينسان شورشهاي بردگان، شورشهاي دهقاني، و بلواهاي ديگري در ادوار مختلف به وقوع ميپيوست ... بعد از شكست اسپارتاكوس، نخستين قهرمان شورشهاي تودهاي، كه تاريخ نامش را ضبط كرده است 60 هزار برده را در لوكاني «2» از ايلات روم قديم، واقع در جنوب غربي شبه جزيره ايتاليا، قتل عام شدند و 6 هزار شكنجهديده را در طول راه آپين «3» به دار آويختند.» «4»
در ايران قبل از اسلام نيز اختلاف طبقاتي بشدت حكومت ميكرد، و فقط طبقات ممتاز از حقوق و آزاديهايي برخوردار بودند.
دكتر گيرشمن مينويسد: «كليه كساني كه به طبقه ممتاز متعلق نبودند مجبور بودند به هر قسم خدمت تندردهند؛ در ساختمان كاخ شاهي شركت كنند، در تهيه مواد بكوشند كار صنعتگران را انجام دهند. از سپاهيان پذيرايي نمايند ... روستايي موظف بود اسبان خود را براي چاپار حاضر كند ... آزادي انفرادي بسته به اراده دولت بود و در حدود دو هزار سال در ايران اثري از آن نبود. بدبختي كه ملت در آن غوطهور بود مانع از آن ميشد كه وي به تفكر بپردازد و عدم عدالت اجتماعي را احساس كند.» «5»
در عهد ساسانيان، اختلافات طبقاتي فزوني گرفت. در دوره سلطنت قباد، مزدك از اختلاف شاه با طبقه روحانيان استفاده كرد و نظريات مساوات طلبانه خود را اعلام كرد: او گفت: «نابرابري و عدم مساوات در دنيا به جبر و قهر به وجود آمده است. خداوند كليه وسايل معيشت را در روي زمين در دسترس همگان قرار داده است تا افراد بشر آن را به تساوي بين خود تقسيم كنند ...
پس بايد از توانگران گرفت و به تهيدستان داد.» «6» مزدك به كمك قباد به نفع طبقات محروم قدمهايي برداشت ولي سرانجام روحانيان به كمك عمال خود قباد را خلع كردند و انوشيروان توطئهاي ترتيب داد و خود را پيرو آيين مزدك شمرد و كليه پيروان مزدك را در باغي فراخواند، سپس ناجوانمردانه به كشتار آنان فرمان داد و در اين جريان هزاران نفر به فرمان انوشيروان كشته شدند.
در جوامع بشري موقعي ميتوان از برابري و برادري سخن گفت كه تضادهاي شديد طبقاتي از ميان برخيزد و دولت و هيأت حاكمه از تمام سكنه كشور حمايت كنند و به همه امكان دهند كه نه تنها از ضروريات زندگي، يعني خوراك و پوشاك و مسكن، بهرهمند شوند،
______________________________
(1). همان، ص 88.
(2).Lucanie
(3).Apienne
(4). اصول علم سياست، پيشين، ص 198 (به اختصار).
(5). ايران از آغاز تا اسلام، ص 9- 347 (به اختصار).
(6). كريستنسن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي ص 367 (به اختصار).
ص: 28
بلكه احتياجات درجه دوم مردم، يعني وسايل تفريح و تفنن و امكان رشد معنوي نيز در دسترس عموم قرار گيرد. در غير اين صورت، دولت تبديل به دستگاه تعدي يك طبقه بر طبقه ديگر خواهد بود و با وسايل و امكاناتي كه در اختيار دارد «اين تعدي را قانوني و مستحكم ميكند.»
«در جامعههاي صنعتي كنوني، مرزهاي طبقهاي مانند حدود طبقهاي جوامع كشاورزي گذشته، قاطع و مشخص نيست. از اينرو برخي از محققان، بخطا چنين پنداشتهاند كه جامعه صنعتي مثلا ايالات متحد امريكا از ردهبندي طبقهاي آزاد است. ولي واقع اين است كه اين جامعهها نيز مانند جامعههاي پيشين ساختماني طبقهاي دارند. فقط مردم آنها بر اثر عواملي مانند توليد فراوان كالاهاي مصرفي و بهبود مختصر زندگي طبقه پايين و تبليغات دامنهدار حكومتها، از وضع طبقاتي خود غافل شدهاند ...
بنا بر يك زمينهيابي كه در اينباره صورت گرفته است، 4/ 70 درصد مردم ايالات متحده امريكا خود را جزو طبقه متوسط ميدانند در صورتي كه حداقل پنجاه درصد مردم آن كشور درآمد ساليانهاي كمتر از هزار دلار دارند و به سختي معيشت ميكنند ... اكثر جوانان امريكايي بندرت ميتوانند پا از گليم پدران خود فراتر بكشند و حتي به حرفهاي جز حرفه آنان بپردازند.
... محققي از بررسي مناسبات پسران و دختران دبيرستاني يك گروه امريكايي كوچك، دريافت كه آنان در معاشرت با يكديگر پايبند تمايزات طبقهاي هستند، به اين معني كه 65 درصد آنان صرفا با اعضاي طبقه خود معاشرت ميكنند، و 35 درصد با اعضاي طبقه نزديك به طبقه خود محشور ميشوند، و هيچگونه ميعادگذاري يا معاشرتي بين پسران و دختراني كه به دو طبقه پايين و بالاي جامعه تعلق دارند، صورت نميگيرند ... اعضاي طبقه بالا و متوسط جامعه، در سايه قدرت مالي فراوان خود، بيش از اعضاي طبقه ديگر امكان زنده ماندن دارند ...
زمينهيابي دقيقي كه وودبري «1» درباره مرگ نوزادان ايالات متحد صورت داده است، نشان ميدهد كه در هفت شهر از شهرهاي ايالات متحد، شماره مرگ نوزادان در سال اول عمر با درآمد خانواده آنان نسبت معكوس دارد، و خانوادههايي كه درآمد آنان در سال از 450 دلار تجاوز نميكند سه بار بيشتر از خانوادههايي كه درآمد ساليانه آنها به 1250 دلار ميرسد، نوزادان خود را از دست ميدهند.» «2»
قبل از آنكه وضع اجتماعي ايران را از لحاظ طبقاتي در دوران بعد از اسلام مورد مطالعه قرار دهيم بطور اجمال وضع طبقات مختلف را در اروپا مورد بررسي قرار ميدهيم تا خوانندگان بهتر به وجوه اشتراك و موارد افتراق بين دو جامعه شرق و غرب آشنا شوند.
مختصات اجتماعي قرون وسطي (در غرب)
دانشمند آلماني، اريش فروم، ضمن بحث در پيرامون مختصات اجتماعي جامعه اروپايي در قرون وسطي چنين مينويسد: دوران قرون وسطي يكباره در منطقهاي پايان نمييابد و اجتماع جديد، يعني عصر سرمايهداري يا بورژوازي، ناگهان در نقطهاي ديگر به وجود نميآيد. همه نيروهاي اقتصادي
______________________________
(1).Woodbury
(2). زمينه جامعهشناسي، ص 160 به بعد (به اختصار).
ص: 29
اجتماعي كه خاص اجتماع جديدند قبلا در بطن جامعه قرون وسطي در سدههاي دوازدهم، سيزدهم و چهاردهم پرورش يافته بودند. اهميت نقش سرمايه و تضاد بين طبقات اجتماعي در شهرها در اواخر قرون وسطي بالا ميگرفت ...
مكتب اصالت عقلي جديد، به اين دوران به صورت عصري تاريك نگريسته است و خواسته نشان دهد كه وجوه امتياز قرون وسطي چيزي جز فقدان عمومي آزادي شخصي، استثمار توده مردم از طرف يك اقليت كوچك، خرافات و جهل، و بالاخره كوتاهفكري كه نهتنها مردم كشورهاي ديگر بلكه كشاورزان حومهنشين را نيز در چشم شهرنشينان به صورت بيگانگاني خطرناك و شايسته بدگماني جلوهگر ميساخت، نبوده است ...
صفت بارز قرون وسطي فقدان آزادي فردي است. در اين دوران هركس به نقش خود در نظام اجتماعي زنجير شده بود. كسي را مجال آن نبود كه از يك طبقه اجتماعي به طبقه ديگر رود يا حتي از شهري يا كشوري به شهر يا كشوري ديگر نقل مكان كند. به استثناء معدودي، مردم در همانجا كه چشم به دنيا گشوده بودند، مجبور به اقامت بودند و غالبا حتي به اين اندازه آزادي نداشتند كه آنطور كه ميخواهند بپوشند و بخورند. صنعتگر اجبار داشت متاع خود را به بهايي معين و دهقان فراوردههاي خويش را در جايي مشخص كه بازار شهر بود به فروش رساند. عضو يك صنف اجازه نداشت رموز فني كار خود را به ديگران كه در آن صنف عضويت نداشتند بياموزد و مجبور بود ديگر اعضاء صنف را در هر خريد پر سود مواد خام سهيم گرداند. حيات شخصي و اقتصادي و اجتماعي در سلطه فواعد و تكاليفي بود كه تقريبا هيچ دايرهاي از تابعيت از آنها معافيت نداشت.
اما با اينكه شخص به معناي جديد كلمه آزادي نداشت تنها و مجرد هم نبود.
... هيچكس از نقش خود در اجتماع جدا نبود- دهقان و صنعتگر و شواليه، دهقان و صنعتگر و شواليه بودند، نه افرادي كه برحسب اتفاق در اين مقامات جاي داشتند. نظام اجتماعي بصورت يك نظام طبيعي متصور ميشد ... هركس وارث موقعيت اجتماعي معيني بود ... رنج و درد فراوان بود، ولي كليسايي هم وجود داشت كه با توجيه اين رنج ... تحمل آن را آسانتر ميساخت ... و راهي براي يافتن بخشايش و محبت الهي پيش پا مينهاد ... هرچند جامعه بدينترتيب شكل يافته بود و به آدمي ايمني ميبخشيد اما از سوي ديگر او را در بند نگاه ميداشت. لكن اين بند با اسارتي كه در قرون بعد از طريق قدرتگرايي و بيداد به وجود آمد يكي نبود ...
در اواخر قرون وسطي، در ساختمان اجتماع و شخصيت آدمي تغييراتي پديد آمد؛ وحدت و تمركز جامعه ضعيفتر شد، سرمايه، ابتكار فردي در اقتصاد، و رقابت اهميت بيشتري يافتند و طبقه جديد و پولدار به وجود آمد؛ فردگرايي متزايدي كه در همه طبقات اجتماع مشهود بود بر كليه فعاليتهاي انساني، سليقهها، رسوم، هنر، فلسفه، و علم كلام «1» تأثير ميگذاشت ...
شدت اين دگرگوني در اقتصاد و فرهنگ در ايتاليا بيشتر و انعكاسات آن در فلسفه، هنر و شيوه
______________________________
(1).theology
ص: 30
زندگي در اين سرزمين، روشنتر از اروپاي غربي و مركزي بود. و در ايتاليا بود كه براي نخستين بار فرد از جامعه فئودال بيرون آمد و بندهايي را كه به وي ايمني ميداد و در عينحال در تنگنا گرفتارش ميكرد، گسست ... به گفته بوركهارت «1» از سال 1231 ميلادي هدف اقدامات سياسي فردريك دوم بر آن قرار گرفت كه «دولت فئودال را از ريشه براندازد و مردم را به انبوهي فاقد اراده و وسيله مقاومت تبديل سازد، كه تا ميتوانند به خزانه سود برسانند.»
نتيجه اين ويراني تدريجي ساختمان اجتماعي قرون وسطي ظهور فرد به معناي جديد بود.
باز به گفته بوركهارت: «نخست در ايتاليا بود كه اين حجاب (ايمان و پندار و تعصبات كودكانه) از ميان برافتاد و سنجش عيني دولت و هرچيز ديگر در اين دنيا ممكن شد.»
... از اواخر قرون وسطي، صنعتگران در صنفهاي مختلف گرد آمده بودند، هر استاد يك يا دو شاگرد داشت و بين تعداد استادان و احتياجات جامعه رابطهاي موجود بود ... عضو يك صنف اطمينان داشت با كاري كه انجام ميدهد قادر به زندگي است ... اصناف راه هرگونه رقابت سخت بين اعضاء را ميبستند و آنان را در خريد مواد خام، فنون توليد و قيمتگذاري به اجناس به همكاري وادار ميكردند ... و اعضاي خود را در يك ايمني نسبي نگاه ميداشتند ... ثبات نسبي موقعيت صنعتگران و تاجران، كه از خصوصيات زندگي شهري در قرون وسطي بود، در اواخر اين عصر به تدريج رو به تحليل ميگذاشت تا سرانجام در قرن شانزدهم بكلي از ميان رفت ...
رنجش و خشم تاجر كوچك در برابر انحصارات، در رسالهاي از مارتين لوتر كه در سال 1524 ميلادي به نام در باب سوداگري و رباخواري به چاپ رسيده بياني رسا دارد. «همه كالاها در اختيار آنهاست، و به تمام حيلههايي كه ذكر شد آشكارا دست ميزنند، قيمتها را به ميل خود بالا و پايين ميبرند- به تاجر كوچك ستم روا ميدارند ... از قيد كليه قوانين ايمان و محبت آزادند.»
... وضع دهقانان بسرعت رو به خرابي ميرفت. در ابتداي قرن شانزدهم اكثريت وسيع آنان مالك مستقل زميني كه در آن كشت ميكردند نبودند و در مجالس شوراي محلي كه در قرون وسطي داشتن نماينده در آنها، نشانه استقلال طبقاتي و تساوي حقوق بود، كسي به نمايندگي از طرف آنها نمينشست. اكثريت آنان طبقهاي وابسته بودند.
همراه با رشد اقتصادي سرمايهداري، در محيط رواني نيز تغييراتي آشكار ميشد. در اواخر قرون وسطي، مفهوم زمان، به معناي جديد، پديدار ميگشت و روحي ناآرام و بيتاب زندگي را زير نفوذ ميگرفت، حتي دقايق نيز ارزش مييافتند. نشانه اين معناي تازه وقت ساعتهاي بزرگ شهر نورنبرگ است كه از قرن 16 تابهحال ربع ساعت را نيز اعلام ميكنند. تعطيلات زياد، كمكم به صورت بدبختي نمايان ميشد. وقت به اندازهاي گرانبها شده بود كه مردم احساس ميكردند نبايد هرگز آن را صرف كاري كنند كه از آن بهرهاي نميبرند. كار عاليترين ارزش زندگي محسوب ميشد؛ و طرز فكر جديد درباره كار بحدي شديد بود كه طبقه متوسط را در برابر مؤسسات كليسيا، كه توليد اقتصادي نداشتند به خشم برميانگيخت ...
سرمايهداري موجب رهايي فرد شد- رهايي از نظم اجباري نظام تعاون، و رخصت آنكه هركس به پاي خود بايستد و به دنبال بخت روان شود. آدمي حاكم بر سرنوشت خويش
______________________________
(1).Burckhardt
ص: 31
شده بود و مسئوليت سود و زيان اعمالش به خودش تعلق داشت. كوشش فردي بود كه ميتوانست وي را كامياب كند و به استقلال اقتصادي برساند. آنچه همه در برابرش يكسان نيستند پول بود؛ و قدرت پول از اصلونسب و طبقه ميگذشت. اين بود وضع جامعه اروپايي در قرون وسطي.» «1»
وضع طبقات مختلف بعد از اسلام
اشاره
در ايران قبل از اسلام، حدود و مقررات طبقاتي بشدت حكومت ميكرد، انتقال طبقات و تغيير موقعيت اجتماعي و اقتصادي افراد جامعه تقريبا محال بود. اردشير بابكان در وصيتنامه خود تأكيد كرده بود كه مقام و موقعيت هريك از طبقات را ثابت و پابرجا نگاهدارند: «بترسيد از سري كه دم گشته يا از دمي كه سرگشته.» «2» اين حدود و قيود با نهضت مزدكي و قيام مردم در عصر قباد، اندكي سستي گرفت. ولي با روي كار آمدن انوشيروان و كشتار بيرحمانه وي از مزدكيان، بار ديگر وضع سابق تجديد گرديد. در اواخر حكومت ساسانيان، بيش از هر موقع، آثار ظلم و تبعيض و اختلاف طبقاتي در بين ملل تابع امپراتوري ساساني به چشم ميخورد.
با پيدايش نهضت اسلامي و انتشار شعارهاي بشردوستانه آن، مردم اميدوار بودند كه اسلام به حمايت طبقات محروم برخيزد و به اختلاف عظيم طبقاتي و حدود و قيود پيشين پايان بخشد، ولي اين آرزو كاملا عملي نشد بلكه 30 سال پس از رحلت پيشواي اسلام و سپري شدن عصر خلفاي راشدين، روش آزادمنشانه آنان راه فراموشي سپرد، و چون حزب و جمعيت متشكل و مؤمني براي رهبري مردم وجود نداشت و مردم نيز رشد كافي نداشتند، زمام كارها به دست كساني افتاد كه ظاهرا دعوي مسلماني ميكردند ولي عملا به هيچيك از تعاليم اسلام و سنن خلفاي راشدين عمل نميكردند.
به همين جهت، ديري نگذشت كه بار ديگر در شبه جزيره عربستان و كشورهاي تابع خلفا، آثار اختلاف طبقاتي ظاهر شد. ناگفته نگذاريم كه در صدر اسلام نيز در محيط جزيرة العرب، اختلاف طبقاتي و عدم هماهنگي در سطح معيشت وجود داشت؛ چنانكه يكبار
عمر بر زني گذشت كه كودكانش از گرسنگي ميگريستند و مادر براي آرام كردن آنها آب را در ديگ ريخته بود و ميجوشاند تا آنان را به اميد غذا از گريه و بيتابي بازدارد، عمر متأسف شد و اندكي آرد به او ارزاني داشت. در همين ايام، در عالم اسلام، كساني بودند كه از بركت غارت كشورهاي همجوار، پول كلاني گرد آورده بودند و زرهاي خود را با تبر ميشكستند. «3»
اعراب پس از آنكه، در پناه اسلام، به فتح كشورهاي غني و وسيعي توفيق يافتند
______________________________
(1). گريز از آزادي، ترجمه عزت اللّه فولادوند، ص 74- 52 (به تناوب و اختصار).
(2). نامه تنسر، پيشين، (ملحقات) ص 59.
(3). دكتر علي الوردي، نقش وعاظ در اسلام، ترجمه محمد علي خليلي، ص 84.
ص: 32
مانند فرمانروايان پيشين شرق، به غارت مردم و تحميل مالياتهاي سنگين پرداختند و خود را آقا و ديگران را موالي شمردند، و با اعمال سياست تبعيض نژادي و تحقير ملل غير عرب، چنانكه (در جلد دوم) ديديم، مقدمات قيامهاي استقلالطلبانه ملل شرق نزديك را فراهم ساختند.
پس از پايان حكومت بني اميه و استقرار حكومت عباسيان، مكرر قيامهاي عمومي عليه بيدادگري اعراب و براي رهايي از حكومت بغداد صورت گرفت، ولي اين جنبشها به دست سران عرب يا عمال ايراني آنها سركوب ميشد، تا سرانجام با روي كار آمدن حكومت طاهريان، صفاريان، و سامانيان، مقدمات رهايي ايرانيان از قيد حكومت عرب فراهم شد. با ظهور نهضت اسلامي، حدود و مقررات طبقاتي نسبت به دوره ساسانيان سست شد و انتقال طبقات از مرحله پايين به مرحله بالاتر، آسان گرديد تا جايي كه بعضي از غلامان به مقام وزارت و سپهسالاري و سلطنت ارتقاء يافتند. نظام الملك در فصل بيست و ششم سياستنامه اين مطلب را روشن ميكند:
«هنوز در عهد سامانيان اين قاعده برجا همي بوده است. بتدريج بر اندازه خدمت و هنر و شايستگي، غلامان را درجه ميافزودند: چنانكه غلامي خريدندي و يك سال او را پياده در ركاب خدمت فرمودندي. اين غلام را فرمان نبودي كه پنهان و آشكار در اين يك سال بر اسب نشستي و اگر معلوم شدي مالش (گوشمال و تنبيه) دادندي، و چون يك سال خدمت كردندي و شاقباشي (غلامباشي) با حاجب بگفتي و حاجب معلوم كردي. آنگه او را قبايي و اسبي تركي بدادندي ... و چون يك سال با اسب و تازيانه خدمت كردي ديگر سال او را قراجوري (شمشير سركج) دادندي تا بر ميان بستي، و سال چهارم كيش (تيردان) و قربان (جاي كمان) فرمودندي تا وقت برنشستن دربستي، و سال پنجم زيني بهتر و لگام مكوكب (ستارهنشان) و قباي رومي دادندي و سال ششم ساقيي فرمودي يا اسب دادي و قدحي از ميان درآويختي، و سال هفتم جامهداري و سال هشتم خيمه شانزده ميخي و سه غلامكي نو خريده بدادندي و در خيل او كردندي ... و هر سال جاه و تجمل و خيل و مرتبت او ميافزودندي تا خيلباشي شدي. پس حاجب شدي. اگر شايستگي و هنر او همهجا معلوم شدي و كار بزرگ از دست او برآمدي و مردمدار و خداونددوست بودي، آنگه تا 35 ساله نشدي او را اميري ندادندي و ولايت نامزد نكردي. و البتكين، كه بنده و پرورده سامانيان بود، به 35 سالگي سپهسالاري خراسان يافت. روزي سي غلام خريده بود كه سبكتكين پدر محمود يكي از ايشان بود، حاجب پيش آمد و البتكين را گفت كه فلان غلام ... فرمان يافت (يعني مرد) آن ... ميراث او به كدام غلام ارزاني بايد داشت. چشم البتكين به سبكتكين افتاد و بر زبانش رفت كه بدين غلام بخشيدم. حاجب گفت اي خداوند هنوز اين غلامك را سه روز بيش نيست كه خريدهاي و هنوز يكسال خدمت نكرده، بايد كه هفت سال خدمت كند تا بدين منزلت برسد ... البتكين گفت من گفتم و غلامك شنيد و خدمت كرد، و من از وي عطا بازنگيرم.» «1»
از اين گفتهها بخوبي پيداست كه پس از ظهور سلسلههاي مستقل و ايراني، در ايران مقررات كاست رو به فراموشي رفته و انتقال طبقات از طبقهاي به طبقه ديگر امكانپذير بوده
______________________________
(1). سياستنامه، به اهتمام هيوبرت دارك، ص 133 (نقل به اختصار).
ص: 33
است، ولي مقام و موقعيت هريك از طبقات و ارزش فردي و اجتماعي هركس مشخص بود، و هيچكس اجازه نداشت خارج از حدود خود قدمي بردارد يا افزون از مقام خود سخني گويد. و اين معني را ميتوان به موقعيت يا منزلت طبقاتي افراد اجتماع تعبير كرد. اينك با استناد به مدارك تاريخي، موقعيت و ارزش طبقات مختلف را نشان ميدهيم:
منزلت طبقاتي
بيهقي گويد:
و چنان خواندم كه مردي خامل ذكر (گمنام) نزديك يحيي بن- خالد البرمكي آمد و مجلس عام، از هرگونه مردم كافي و خامل، حاضر؛ مرد زبان برگشاد و جواهر پاشيدن گرفت و صدف برگشادن. تنيچند را از حاضران عظاميان حسد و خشم ربود، گفتند زندگاني وزير دراز باد! دريغا چنين مرد، كاشكي او را اصلي بودي! يحيي بخنديد و گفت: «هو بنفسه اصل قوي» و اين مرد را بركشيد و از فحول مردمان روزگار شد. و هستند درين روزگار ما گروهي عظاميان با اسب و استام و جامههاي گرانمايه و غاشيه و جناغ كه چون به سخن گفتن و هنر رسند چون خر بر يخ بمانند، و حالت و سخنشان آن باشد كه گويند پدر ما چنين بود و چنين كرد. «1»
همو ضمن داستان فضل ربيع با مأمون، چنين مينويسد: «چون امير المؤمنين بار داد هركس از اعيان، چون وزير و اصحاب مناصب و اركان دولت و حجاب و سپاهسالاران و وضيع و شريف، به محل و مرتبه خويش پيش رفتند و بايستادند و بنشستند و بياراميدند. عبد اللّه طاهر كه حاجب بزرگ بود، پيش امير المؤمنين مأمون رفت و عرضه داشت كه «بنده فضل ربيع به حكم فرمان آمده است ... فرمان چيست.» ... حضرت خلافت را شرم آمد و عاطفت فرمود و از سر گناهاني كه كرده بود برخاست و عفو فرمود و مرتبت دستبوس ارزاني داشت.» «2»
در كتب و آثار تاريخي مكرر از كلمه ترك و تاجيك سخن بميان آمده است، بايد دانست كه مراد از كلمه تازيك يا تاژيك همان سكنه ايرانينژاد بود كه در سرزمين آباء و اجدادي خود زندگي ميكردند در حاليكه تركان يا مغولان اقوامي بودند كه بزور شمشير بر ايرانيان يعني تاجيكها فرمان ميراندند. بيهقي گويد: «حاجب بزرگ علي بازگشت و همه بزرگان سپاه را از تازيك و ترك با خويشتن ببرد.» «3» طغرل سلجوقي در جواب اندرزهاي قاضي صاعد ميگويد:
«... ما مردمان غريبيم، رسمهاي تازيكان ندانيم، قاضي به پيغام، نصيحتها از من باز نگيرد.» «4»
«در جوامع الحكايات» آمده است كه «چون مأمون رقم عفو بر جريده گناه فضل ربيع كشيد گفت: اگرچه گناه عفو كردم اما حرمت او را ساقط گردانيدم. پس بفرمود كه پيوسته بر در سراي كه ميآيد بايد كه هيچكس او را تعظيم نكند و در جايگاهي نشيند كه عوام الناس و خدمتكاران نشينند. حاجب او را گفت: امير المؤمنين نشستگاه تو اينجا تعيين كرده است و فرمان بر اين جمله است كه چون بيايي بدينجا نشيني. پس فضل فرمان او را مطاوعت نمود و آنجا بنشست هركس از خواص و امرا و مقربان كه از خدمت امير المؤمنين بيرون ميآمدند، پهلوي
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، به تصحيح علي اكبر فياض، ص 6- 525
(2). همان، ص 6- 36 (به اختصار).
(3). همان، ص 8
(4). همان، ص 554
ص: 34
او مينشستند و ساعتي با او غم دل ميگفتند و او را تسلي ميدادند. و اين خبر به عبد اللّه طاهر رسيد و او را بسيار ناخوش آمده نزديك امير المؤمنين درآمد. عرضه داشت كه اين فضل ربيع، وزير پدر و برادر تو بوده است و پنجاه سال شد كه تا در بزرگي و سروري عمر گذرانيده، و محل او در دلها، و عظم او در چشمها بسيار است، و امير المؤمنين فرموده است تا او را بر درگاه سلطان در ميان خلق نشانند، و هر بزرگ و مهتر از خواص حضرت تو كه از اينجا بيرون ميروند گذر ايشان بر وي ميافتد و زماني بجهت دلداري در نزديك او مينشينند، و اين شيوه، حرمت همه را زيان دارد و قاعده جمله باطل ميشود.
امير المؤمنين گفت: «اكنون چه ميخواهي؟ گفت، آنكه او را به حرمت بداري و دل بر وي خوش كني. گفت، دل من بر وي خوش نشود اما بجهت خاطر تو چيزي كه از وي بستده باز فرمودم و حرمت او را زياد گردانيدم و در شمار ساير خدمتكاران خود منتظم ساختم. چون او بازگشت، فضل را كسي خبر داد كه عبد اللّه طاهر در حق تو چنين پرسشي كرد و تيماري داشت و مقرر گردانيد كه چون به در سراي آيد، دو خادم با وي سواره آيند و به جايگاه بهتر از آن نشيند ...»
همچنين از مطالعه دو مورد زير، ميتوان تا حدي به روابط و مناسبات طبقات مختلف باهم واقف گرديد:
«معتصم خليفه، رسول به خراسان فرستاد به نزديك عمرو بن ليث. رسول پيغامها ميداد و عمرو را خادمي بود ملازم خدمت وي بود، حاضر بود. رسول عمرو را گاه تهديد دادي و گاه تلطف فرمودي و اميد دادي. خادم در جواب رسول گفت: آنكس كه نه به خوانده تو آمده است از راندن تو نگريزد. پس اگر به تهديد تو برگردد تلطف بسيار از چه كني؟ عمرو حاجب خود را فرمود كه خادم را بيرون برند و صد چوب بزنند و هزار درم عطا دهند؛ و فرمود سخن نيكو بود ولي از خادم بيادبي بود كه نه به پايه خويش گفت.»
عشق محمود به خواهر اياز
«آوردهاند كه سلطان يمين الدوله محمود سبكتكين، انار اللّه برهانه، مدتي بود كه بر خواهر اياز مفتون شده بود ... ميخواست كه او را در عقد خويش آورد ليكن انديشه ميكرد كه مبادا ملوك و سلاطين او را بدان عيب كنند و خواص او را بدان نكوهند. پس مدتي در آن ميپيچيد. ابو نصر مشكان ميگويد كه شبي در خدمت سلطان بودم. چون مجلس خالي شد، سلطان پاي دراز كرد، پس مرا فرمود كه پاي مرا بمال. مرا يقين شد كه هر آينه با من سري خواهد گفت. پس فرمود حكيمان گفتهاند كه راز از سه كس نبايد نهفت؛ يكي از طبيب استاد، دوم از ناصح مشفق، سوم از خدمتكاران مصلح و عاقل ... فرمود مدتي است كه آن سر پوشيده (يعني خواهر اياز) را ميخواهم كه به نكاح خود آورم، اما ميگويم كه نبايد كه ملوك اطراف مرا به خفت عقل و زلت راي نسبت كنند ... در هيچ تاريخي خواندهاي كه پادشاهان بنده و موالي خود را در عقد آوردهاند يا نه؟ ابو نصر گفت، من خدمت كردم و گفتم در عالم بسيار بوده است؛ و ملوك سامان موالي خود را بسيار در عقد آوردهاند. و عالميان اين معني را جز به كمال عفت و ديانت پادشاه حمل نكنند. و براي پادشاه پوشيده نماند كه قباد در آن وقت كه به تركستان ميرفت، در شهر اسفراين،
ص: 35
دختر دهقاني بخواست كه انوشيروان از او متولد شد. و در تاريخ عجم خواندهام كه بهرام گور دختر گازري بخواست ... بعد از دو روز خواهر اياز را در عقد خود كرد ...» «1»
سلطان مسعود به منزلت طبقاتي رجال دوران خود اشاره ميكند: «... اين اعيان و مقدمان را بر مقدار محل و مراتب ببايد داشت كه پدريان و از آن مااند.» «2» عتبي مينويسد:
«اعيان و اقارب و زبده مواكب خويش را به خدمت به رسالت سلطان فرستاد.» «3»
در نامهاي كه رشيد الدين و طواط به يكي از عمال دولتي نوشته است، طبقات مردم بدين نحو توصيف شدهاند: «فلان ادام اللّه تمكينه، بداند كه اهل آن خطه ... سه طبقهاند: يك طبقه آنند كي در اظهار شعار خدمت و اخلاص ما خواهند كوشيد و بدان سبب در بارگاه ما لباس حرمت و اختصاص خواهند پوشيد؛ طبقه دوم آنند كي مكنون ضماير ايشان مكر است و از اقوال و افعال مظلم ايشان اين معني توان دانست؛ ... و طبقه سوم آنند كي ايشان را عامة- البلد، و اسراء الاهل و الولد خوانند؛ و اين طبقه ارباب صناعات و اصحاب زراعاتند، نه وفاي ملوك دانند و نه جفا ... كار ايشان ترتيب معاش و تدبير انتعاش زن و فرزند است ... اكنون اين مثال اصدار افتاد و فلان را، ادام اللّه تمكينه، فرموده آمد تا اين طبقات مردمان را ببيند و يكيك را علي التحقيق بداند. هركه را در سر وفاي درگاه و در سينه صفاي بارگاه ما باشد، استمالت كند و از مجلس ما مواعيد خوب دهد و به خدمت حضرت ما فرستد؛ و هم الطبقة الاولي.
و هركرا چنان يابد كي از مكائد غدر و مصائد مكر او ايمن نتواند بود، او را مستقر كند و ولايت را از خبث مضرت ... او پاك گرداند؛ و هم الطبقة الثانيه. و هركه متورع باشد ... او را برقرار بدارد ... به تعرضات فاسد و تحكمات زائد نرنجاند؛ چه مصالح ولايت به حرف و صناعات چنين مردمان منوط باشد و مناظم طبقات خلق به كد يمين و عرق جبين ايشان مربوط و مضبوط؛ و هم الطبقة الثانيه ...» «4»
در كتاب التوسل الي الترسل بهاء الدين محمد بن مؤيد بغدادي، در منشور ولايت (جند) وظايف سنگين حكومت و فرمانروايي بتفصيل بيان شده است؛ و ما در اينجا با رعايت اختصار و حذف مكررات، جملهاي چند از آن كتاب نفيس را، كه مربوط به طبقات مردم و راه و رسم حكمراني است نقل ميكنيم: «چون ايزد جلت قدرته ... ابواب خزانه «تؤتي الملك من تشاء» بر ما گشاده است ... و منصب ما به درجه نسبت ظل اللّه برده ... لازم است ... نقش «الشفقة علي خلق اللّه بر صحيفه دل و صفحه خاطر بنگاريم.» سپس به حكمران جند تعاليمي ميدهد و از جمله ميگويد: «...
به هر وقت بار عام دهد ... و راه وصول همگان به بارگاه خويش گشاده دارد و سخن مظلومان و تظلم بيچارگان بواجبي بشنود ... تا اهل طغيان از خوف تدارك او، دست عدوان كشيده دارند و درماندگان از نعمت و راحت او بينصيب نمانند و در انصاف، ميان قوي و ضعيف، و وضيع و شريف، و بعيد و قريب ... تفاوت جايز ندارند، و با خلايق، كه جمله امانت خالقند، طريق
______________________________
(1). سعيد نفيسي، «مقامات ابو نصر مشكان»، مجله مهر.
(2). تاريخ بيهقي، پيشين، ص 283.
(3). ابو النصر عبد الجبار عتبي، ترجمه تاريخ يميني، ص 293.
(4). نامههاي رشيد الدين و طواط، چاپ كلكته، ص 27.
ص: 36
مرحمت و شفقت سپرد؛ چه عدل و نيكوكاري شجرهاي است كه ثمره آن تمتع و برخورداري باشد ... فرموديم تا الطاف خويش اصناف آدميان را، بر اختلاف طبقات و تفاوت درجات ايشان، شامل دارد، و مقاصد هريك علي حد الامكان بواسطه تمكن خود حاصل آرد و دقيقه «انزلوا- الناس منازلهم» بوفور خويش مرعي دارد.
سادات را، كه ثمره شجره رسالت و در درياي نبوتند، موقر و مكرم و مقتدي و معظم دارد ... ائمه و علما را، كه ورثه انبيا و حفظه بيضه دين خدايند ... به چشم اعزاز و احترام ملحوظ دارد ... از مقتضاي قول و حكم فتواي ايشان عدول و تجاوز جايز نشمرد ... و قضات و حكام را كه در امضاء احكام و فصل خصومات، امراء شرع و امناء خدايند، به تحصيل حق ضعيفان دست قوي دارد. و البته به نقصان رونق مجلس قضا دست ندهد ... تا حقوق مستضعفان مستهلك نشود ... و اهل صلاح و متصوفه را، كه اوتاد زمين و اولاد يقين و افراد روزگار و واقفان حقيقت كار و سالكان طريقت حقند، به نظر عنايت و حسن رعايت خويش مخصوص گرداند و از حصص صدقات، كه به صدق نيت ... دهند، محفوظ گرداند ... و وجوه مشايخ و رعايا را، كه ودايع آفريدگار و ماده امداد روزگارند و نظام پادشاهي به نظام حال ايشان منوط است در جوار رحمت خويش دارد.
... و مزارعان و دهاقين را، كه سبب آباداني عالم و محصّل ارزاق بني آدمند (از تصرف ظلم متجنده و سپاه و از بيگار متغلبه) مصون دارد و آمال ايشان، در مصالح زراعت، به حصول مقرون گرداند و سايس عدل را شحنه كار ايشان سازد تا هركس، به اطمينان دل، به زراعت و عمارت پردازد كه حفاظت ملك بيوساطت لشكر صورت نبندد. و جمع لشكر بيانفاق اموال ممكن نگردد؛ و كسب مال بيعمارت ولايت دست ندهد؛ و ترتيب عمارت بيسايه سياست پادشاه ميسر نشود؛ و تقديم ابواب سياست جز بر قانون معدلت راست نيايد؛ كه «لا ملك الا بالرجال و لا رجال الا بالمال و لا مال الا بالعماره و لا عمارة الا بالعدل بالسياسه.»
و محترفه و اهل اسواق را از تحمل اعباء مشاق محفوظ گرداند تا كارهاي خلايق فرو نماند.
و طوايف حشم و ابناء متجنّد كه نگهداران حريم دولت مملكت و حافظان حوزه ملكند ... همگان را به خوشسخني و گشادهرويي بنده مطواع و چاكر مخلص خويش گرداند ...
و اصحاب ديوان را بگويد تا مواجب بر ايشان موفر دارند، و از ظلم بر رعيت مستغني گرداند ...
هركه را كه در نيكو خدمتي آثار مرضي پديد آيد، مواجب بيفزايد؛ چه در نهاد سياست هيچ حالت قادحتر از آن نباشد كه قومي در خدمت جانسپاري كنند و از عواطف پادشاهانه محروم مانند و گروهي از طاعت تقاعد نمايند و از بطش ملكانه نجات يابند ... اما اگر از زمره حشم مجرمي خايف در پناه توبه گريزد و دست در دامن اعتذار زند، او را از لذت عفو و نعمت رحمت خويش بينصيب نگرداند ... في الجمله در جملگي احوال و افعال بر جاده خير الامور رود.
و فرموديم تا غزات و مجاهداني را كه كمال فضيلت ايشان معلوم و مقرر است ... به مزيد نعم و فيض كرم ... راغب كند ... چه تقويت بازوي اسلام و تربيت نهال شريعت ... جز بواسطه ترغيب اين طايفه ... ميسر نشود.
ص: 37
و فرموديم تا ثغور و سرهاي حد را به مردان گزيده و دليران كارديده ... كه با حوادث زمانه همزاد آمده و به تيقّظ و تحفّظ مذكور و به مردانگي و فرزانگي مشهور ... معمور دارد ...
و به هيچ وقت از اين جماعت خالي نگذارد.
و فرموديم تا در حفظ و حراست راهها بر وفق عقل و كياست، احتياط و سياست به جاي آرد و تنظيف آن از دزدان و مفسدان واجب دارد و حفظ مسالك از لوازم ضبط ممالك داند، و بازرگانان و ابناء سبيل را به هيچ سبيل، ناخوشدل و مشوّش خاطر نگذارد. چنانكه اموال و دماء ايشان از فتك و سفك مصون باشد و از نهب و غارت مأمون. چه ايشان پيكان رايگان و ثناگويان بيطمع باشند. ذكر خوب از حكايت ايشان منتشر شود، و نام بد از شكايت ايشان ساير گردد ... و فرموديم تا در سياست اصحاب جرايم، كه از دعايم شهرياري و لوازم جهانداري است، قدم بر جاده بينت و تحرز نهد و به منتهاي احتياط و قصاراي انديشه برسد ... نه بر پي داعيه هوا و ميل طبيعت، و متابعت عقل و سكينه كند نه مطاوعت خشم و كينه ... با تأني حكم بايد فرمود كه چون ايام خشم به سرآيد و نوبت رضا درآيد، عوض آن دادن و تلافي آن فرمودن در تحت قدرت فطرت بشري ... نيايد ... اما در حق جماعتي اشرار، كه بر هتك استار و سفك دماء احرار، دليري نمايند ... ابقائي كه سبب ... فساد كلي باشد، جايز ندارد.
و فرموديم تا در مهمات كه سانح شود ... با بزرگان حشم و مقدمان خدم و معتمدان و ثقات و كارديدگان و دهات، كه عقل كامل ايشان گرهگشاي بند نوايب ... باشد ... بر قضيت «و شاورهم في الامر» رود، و به استبداد رأي خويش، در بند استعداد دفع آن نشود ... و عزايم در كارها بعد از تدبر وافي و تفكر كافي به امضاء رساند و حزم و احتياط را ديدبان سيادت و عنوان سعادت داند، و تا تواند از محاربت، مجانبت نمايد و رأي مشاورت را بر جنگ و مخاصمت تقديم دهد ...
و فرموديم تا در عقود و عهود مخالفان و موافقان، نقض و خلف روا ندارد ... تا دلها بر مودت و متفق گردد.
و فرموديم ... در ديوان خويش، كاركنان و اصحاب مناصب چنان نصب كند كه به امانت و صيانت موصوف باشد ... تا با رعايا طريق مجاملت و حسن معاملت سپرند ... و به اصحاب املاك جز به قانون معين و مال مقنن رجوع نكند، و رسم نو و قراري محدث كه منال آن اندك و وبال آن بسيار باشد ... ننهد، و اگر نهاده باشد در رفع و دفع آن مبالغت كند ... هركه بر ضعفا تسلط پيش گيرد ... در عزل او تردد و توقف از طبع دور دارد ... در پايان اين منشور به كليه «... امرا و كبرا و حشم و خدم و ائمه و امم و سادات و قضات و مشهوران و ساير رعايا و خاصه ساكنان جند ... توصيه شده است كه حكمران جديد را تأييد و تقويت نمايند.» «1»
وضع مردم
بارتولد براي نشان دادن حقوق اجتماعي طبقات مختلف مينويسد:
در قرن ششم هجري (قرن 12 ميلادي) بيش از پيش، تودههاي مردم را همچون نيروي كار ميشمردند و نيرويي ميدانستند كه ميبايد مطيع صرف
______________________________
(1). نقل و تلخيص از: التوسل الي الترسل، به تصحيح احمد بهمنيار، بهمن 1315، ص 13 تا ص 29.
ص: 38
باشد. كاتب سمرقندي داستان لطيفهآميز جالب توجهي را درباره سلطان سنجر نقل ميكند كه گويا گفته بوده دفاع از توانگران در برابر ايذاء و توهين به ناتوانان، بيش از دفاع ناتوانان در برابر خودكامگي توانگران ضرورت دارد. توهين به ضعيفان از طرف اقويا جز ظلم چيزي نيست، و حال آنكه توهين به اقويا از ظرف ضعفا هم ظلم است و هم رسوايي و بدنامي و ننگ.
اگر عامه ناس سر از ربقه اطاعت پيچند هرجومرج كامل حكمفرما خواهد شد.
«خردان كارهاي بزرگان را ميكنند و بزرگان كارهاي خردان را نتوانند كرد.» يعني مردم عامي و عادي ميخواهند مانند بزرگان زندگي كنند، و كسي باقي نميماند كه كارهاي مردم عادي و عامي را انجام دهد.
جالب توجهتر از اين فكر ارتجاعي، نظري است كه درباره «محترفه و برزگران» اظهار شده است. در يكي از اسناد رسمي زمان سنجر، چنين نوشته شده است: «نه زبان ملوك دانند و نه حفايه وفاق ولاة شناسند و نه شقاق، قصاراي كار ايشان ترتيب معاش و تربيت انتعاش زن و فرزند است، لاجرم هميشه از ملامت رستهاند و به سلامت پيوسته.» «1» جاحظ، ضمن توصيف آيين شرفيابي طبقات مختلف نزد پادشاه،
آيين شرفيابي و موقعيت طبقات
چنين مينويسد:
نخست بزرگان و جاهمندان درآيند، و اين گروه را با طبقات كهتر نبايد آميختن. و ناچار اين تشريفات را سرپرستي است كه ميبايد طبقات سهگانه را رديف كند و از هر طبقه، هركس كه حاضر است، جدا سازد و بيش از همه نخستين طبقه را بار دهد. چون اين طبقه درآيند به همانجا توقف كنند كه قرارگاه ايشان است و نبايد سلام كنند تا پادشاه به جواب مجبور نگردد؛ و به همين اندازه كه پادشاه ايشان را نگرد بيدرنگ با نيايشي كوتاه و مختصر شاه را دعا كنند و بيرون شوند؛ و پس از ايشان طبقه دوم درآيند و به جاي خود قرار گيرند و كمتر ايست كنند، و چون زبان به نيايش برگشايند از آنچه جاهمندان گفتهاند كمتر باشد؛ و از آن پس سومين طبقه درآيند و وظيفه اين گروه تنها همين است كه خود را به شاه بنمايند و بيرون شوند؛ زيرا عادت پادشاهان همواره بر اين بوده است كه طبقه سوم را حق توقف و دعا كردن نباشد. «2»
مير سيد ظهير الدين بن سيد نصير الدين مرعشي (892- 815 ه. ق) ضمن گفتگو در فوايد علم تاريخ، مينويسد: «گذشتگان اين جهان و سكان اين زمان از پنج قسم خالي نيستند قسم اول انبياء و اولياء ... قسم دوم سلاطين كامكار و خلفاي نامدار ... چون سلاطين حال ... را از احوال سلاطين ماضيه وقوف به حاصل آيد از آن عبرت گيرند ... و به تحقيق بدانند كه: آنچه از گذشتگان مانده است نام نيك است ... اطاعت سلطان عادل و جابر، همچنانكه بر احوال
______________________________
(1). تركستاننامه، ترجمه كريم كشاورز، ج 2، ص 784.
(2). تاج (اخلاق الملوك)، ترجمه حبيب اللّه نوبخت، ص 181 به بعد.
ص: 39
اصحاب گذشته لازم بود، بر ايشان هم لازم است تا امور عالم بر نهج صواب جاري گردد و بر عدل و ظلم ايشان طوعا و كرها رضا بايد داد؛ همچنانكه از مخبر صادق (ع) مروي است كه:
«و قرو السلطان و بجلوهم فانهم ظل اللّه في الارضين اذا كانوا عدولا فان لم تكونوا عدولا فعليهم الاجر و عليكم الصبر.» «1»
بعضي از صاحبنظران در صحت اين حديث ترديد كردهاند و مدلول آنرا با حديث منسوب به حضرت امير، كه ميفرمايد (دشمن ستمگران و يار ستمكشان باشيد). مباين و معارض ميدانند و ميگويند: «بايد از سلطان عادل پيروي كرد و با شهريار بيدادگر جنگيد.»
پايگاه طبقاتي
در دوره قرون وسطي چنانكه گفتيم پايگاه يعني مقام و منزلت طبقاتي هركس مشخص بود و معمولا هيچكس نميتوانست پاي را از گليم خود فراتر گذارد. بيهقي مينويسد: «خداوند (يعني مسعود) ... حليم و كريم است و ليكن بس شنونده است و هركسي زهره آن دارد كه نه به اندازه پايگاه خويش با وي سخن گويد ...» در منابع گوناگون ادبي و تاريخي مكرر از پايگاه سخن به ميان آمده است:
ببخشيد رستم گناه ورافزون كرد از آن پايگاه ورا
چو خسرو ببيند سپاه تراهمان مردي و پايگاه ترا - فردوسي
«... منصب قضا پايگاهي عظم است ...»- سعدي
پايگاه وزرا يافته نزديك ملكاز نكوداني و دانايي و تدبيرگري - فرخي
مرا نيز از آن پايگاهي رسدبه اندازه سر كلاهي رسد - نظامي
مقام، منزلت، منصب، مكانت، قدر، حرمت، مقدار، حد، رتبت، رتبه، جايگاه، و درجه كمابيش همان مفهوم پايگاه و منزلت طبقاتي را دارند.
در فارسنامه ابن البلخي چنين ميخوانيم: «... سوم آنكه بر خاندان و تخمه ما، جز آزادگان فرس را ولي (فرمانروا) نگرداني ...» «2»
طرز تفكر قدما نسبت به توده مردم
مسعودي در مروج الذهب مينويسد: «از جمله اخلاق عامه اين است كه نالايق را به پيشوايي برگيرند و فرومايه را برتري دهند و غير عالم را عالم شمارند، كه حق را از باطل تشخيص نميتوانند داد ... مجالس علما را ببين كه فقط خواص اهل تميز و مروت و خرد در آن جاي دارند، و همه جماعت عامه يا به دنبال خرسباز يا دفزن و عنتري روانند يا به لهوولعب سرگرمند يا به شعبدهبازان تردست دروغزن مشغولند و به قصهپردازان دروغساز گوش فرا ميدهند، يا در اطراف كتكخورده فراهم شده يا بر به دار آويختهاي گرد آمدهاند. چون بانگشان زنند پيروي
______________________________
(1). تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، با مقدمه دكتر محمد جواد مشكور، به كوشش محمد حسين تسبيحي، ص «صد و دو» (به اختصار).
(2). فارسنامه، ص 57.
ص: 40
كنند و چون صيحهاي را بشنوند از جا بروند.
... پيغمبر (ص) وصف اينان كرد، كه فرمود: مردم دو گروهند عالم و متعلم. و جز آنها فرومايگانند كه خدا بدانها اعتنا ندارد. از علي (ع) نيز مانند اين نقل كردهاند كه درباره عامه گفت: فرومايگانند پيروان هر بانگزن، به نور دانش روشن نشده و به ركني محكم پناه نبردهاند.» «1»
صاحب كتاب التوسل الي الترسل، ضمن منشور ولايت جند، به نام شاه، به والي تعليم ميدهد كه به موقعيت طبقاتي هريك از افراد اجتماع توجه كنيد: «... و فرموديم تا الطاف خويش اصناف آدميان را بر اختلاف طبقات و تفاوت درجات ايشان شامل دارد و مقاصد هر يك علي حد الامكان، بواسطه تمكن خود حاصل آرد و دقيقه «انزلوا الناس منازلهم» به وفور شهامت خويش مرعي دارد ...» «2»
در كتاب قابوسنامه، عنصر المعالي خطاب به فرزند خود از «تخمه پاك» و اصل و نسب خويش ياد ميكند و ميگويد: «... چنان زندگي كني كه سزاي تخمه پاك تست كه ترا اي پسر، تخمه بزرگ و شريفست وز هر دو طرف كريم الطرفيني و پيوسته ملوك جهاني ...» «3»
عنصر المعالي در باب ششم، در مقام اندرز به فرزند خود ميگويد كه به اصل و نسب خود فريفته نشود «... يعني بزرگي، خرد و دانش راست نه گهر و تخمه را، و بدان نام كه مادر و پدر نهد همداستان مباش كه آن نام نشاني باشد؛ نام آن باشد كه تو به هنر بر خويشتن نهي ...
سقراط گويد: هيچ گنجي بهتر از هنر نيست و هيچ دشمني بدتر از خوي بد نيست و هيچ عزي بزرگوارتر از دانش نيست و هيچ پيرايه بهتر از شرم نيست ... چنان باش كه يك ساعت از تو نگذرد تا دانشي نياموزي.» «4»
در كتاب كليله و دمنه نيز به اصل و نسب و ارزش هريك از طبقات اشاره شده است.
«برهمن جواب داد كه «لكل عمل رجال»؛ هركه از سمت موروث و هنر مكتسب اعراض نمايد و خود را در كاري افكند كه لايق حال او نباشد و موافق اصل او، لاشك در مقام تردد و تحقير افتد ... مرد بايد كه بر عرصه عمل خويش ثبات قدم برزد (ورزد) و به هر آرزو دست در شاخ تازه نزند ...» «5»
«و ميان پادشاهي و دهقاني به رعايت ناموس فرق توان كرد، و اگر تفاوت منزلها از ميان برخيزد و اراذل مردمان در موازنه اوساط آيند، و اوساط در مقابله اكابر، حشمت ملك و هيبت جهانداري به جانبي ماند و خلل و اضطراب آن بسيار باشد.» «6»
مير سيد ظهير الدين مرعشي 815- 892 ه. ق در تاريخ طبرستان و رويان ضمن بحث در فوايد علم تاريخ جامعهي بشري را از «پنج قسم» يا به اصطلاح امروز از پنج طبقه خالي نميداند:
______________________________
(1). مروج الذهب، ترجمه ابو القاسم پابنده، ج 2، ص 39 (به اختصار).
(2). التوسل الي الترسل، پيشين، ص 19 به بعد.
(3). قابوسنامه، به اهتمام دكتر يوسفي، ص 4.
(4). همان، ص 27 و 34.
(5). ابو المعالي نصر اللّه منشي، كليله و دمنه، تصحيح و توضيح مجتبي مينوي، ص 340.
(6). همان، ص 345.
ص: 41
قسم اول- «انبياء و اولياء ...» قسم دوم: «سلاطين كامكار و خلفاي نامدار و شاهان ذوي الاقتدار ...» قسم سيم: «زهاد و عباد و گوشهنشينان و معتكفان عتبه جلال الوهيتاند ...» قسم چهارم: «حمله سلاح و اركان دولت پادشاهند.» قسم پنجم: «ارباب حرث و اصحاب نسل و متوطنان ولايات و ساكنان سوق و تاجران با وقوف، و اهل فسوق و فجورند، چون اين طايفه نيز بر احوال گذشتگان ابناء جنس خود وقوف حاصل كنند، بدانند كه: در اين دنيا آنچه دليل بر نكبت و خسران آنها گشته بود كدام است ...» «1»
با اينكه در كتب و آثار قرون وسطي از پايگاه و منزلت طبقاتي مكرر سخن به ميان آمده است، گاه افراد لايق يا ماجراجويان زمان، سنن جاري را زير پا ميگذاشتند و از پايگاهي پست به مقامي ارجمند ميرسيدند؛ مانند اكثر سلاطين و امرائي كه پس از اسلام روي كار آمدند كه بسياري از آنان در آغاز كار در شمار غلامان و بردگان بودند.
گاه افراد وابسته به طبقات ممتاز در اثر اشتباهات سياسي و يا خشم و غضب سلاطين، از مقام و موقعيتي والا به خاك سياه مينشستند و در صف محرومين و ستمكشان قرار ميگرفتند.
ابو عبد اللّه محمد بن عبدوس الجهشياري از قول ميمون بن هارون، مينويسد:
پس از نگونبختي برمكيان به عتابه مادر جعفر بن يحيي كه روز عيد قربان در كوفه بود، گفتند: شگفتانگيزترين چيزي كه ديدهاي چيست؟ گفت: من در چنين روزي خود را در وضعي ديدم كه يكصد نديمه به دور من جمع بودند، و لباس و زيورآلات هريك از ايشان با لباس و آرايش ديگري تفاوت داشت؛ اما امروز اشتهاي خوردن گوشت را ميكنم و به آن دسترسي ندارم. «2»
تغيير موقعيت اجتماعي
ابن الاثير ذيل وقايع 611 مينويسد «... خوارزمشاه، محمد بن تكش ...
را كه در ابتداي كار شتردار بوده است و با توسل به درگاه خوارزمشاه، از كرايه دادن شتر، كارش به اميري كشيده بود ... و داراي شجاعت و دورانديشي بينظيري بود، به جنگ حر بن محمد فرستاد ... و كرمان جزو حكومت خوارزمشاه شد.» «3»
عادات و سنن اجتماعي
موضوع قيام كردن و به احترام اشخاص از زمين برخاستن، و غايشهدار شدن، و صدر يا ذيل مجلس نشستن و جز اينها در دوره قرون وسطي سخت مورد توجه بود و به موقعيت اجتماعي و طبقاتي اشخاص ارتباط تمام داشت.
بيهقي در داستان بر دار كردن حسنك وزير، منزلت طبقاتي حسنك و موقعيت اجتماعي بو سهل را چنين تصوير ميكند: «چون حسنك بيامد خواجه بر پاي خاست، چون او اين مكرمت بكرد همه اگر خواستند يا نه، بر پاي خاستند. بو سهل زوزني بر خشم خود طاقت نداشت برخاست نه تمام و بر خويشتن ميژكيد. خواجه احمد او را گفت «در همه كارها ناتمامي.» وي
______________________________
(1). تاريخ طبرستان، به كوشش محمد حسين تسبيحي صفحه صد و دو
(2). كتاب الوزرا ... ترجمه ابو الفضل طباطبائي، ص 308.
(3). ابن الاثير، الكامل، ج 12، ص 125 (نقل به اختصار از: احمد علي خان وزيري كرماني، تاريخ كرمان (سالاريه)، به كوشش دكتر ابراهيم باستاني پاريزي، چاپ دوم، ص 333 پانويس).
ص: 42
نيك از جاي بشد ... و خواجه بزرگ روي به حسنك كرد و گفت خواجه چون ميباشد و روزگار چگونه ميگذارد؟ گفت، جاي شكر است. خواجه گفت دلشكسته نبايد داشت كه چنين حالها مردان را پيش آيد ... بو سهل برآشفت و حسنك را «سگ قرمطي» خطاب نمود. حسنك گفت:
سگ ندانم كه بوده است ... اين خواجه كه مرا اين ميگويد مرا شعر گفته است و بر در سراي من ايستاده است. اما حديث قرمطي به (بهتر) از اين بايد، كه او را بازداشتند بدين تهمت نه مرا، و اين معروف است ... بو سهل بانگ برداشت، خواجه بانگ بر او زد و گفت: اين مجلس سلطان را كه اينجا نشستهايم هيچ حرمت نيست؟» «1»
گاه بر سر قيام كامل يا «نصف القيام» و عدم رعايت اين قبيل سنن، بين مردم (مخصوصا طبقه روحانيان كه به اين مسائل كوچك دنيائي توجه مخصوص داشتند) اختلافات و كدورتهاي سختي بروز ميكرد:
روز محفل اندر آمد آن ضيابارگه پر قاضيان و اصفيا
كرد شيخ اسلام از كبر تماماين برادر را چنين نصف القيام
گفت آري بس درازي بهر مزداندكي زان قد سروت را بدزد «2» - مولوي
بطوري كه در قابوسنامه آمده است، سلطان محمود از خليفه بغداد خواست كه منطقه ماوراء النهر را به وي بخشد. چون خليفه امتناع كرد، او را تهديد كرد كه با هزار پيل خاك دار الخلافه را به غزني آرم. پس از چندي، پاسخ خليفه رسيد كه اول نامه «الم» و آخر آن «الحمد للّه ...» بود. چون بزرگان از كشف رمز نامه درماندند خواجه ابو بكر قهستاني كه هنوز درجه نشستن نداشت زبان به سخن گشود و گفت: چون خداوند او را تهديد كرده بود كه خاك دار الخلافه را به پشت پيلان به غزني آرم، خليفه نيز متقابلا نوشته است كه «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ» يعني جواب پيلان سلطان را خداوند ميدهد. محمود از اين پاسخ متنبه شد و «ابو بكر قهستاني را خلعتي گرانمايه فرمود و او را فرمود تا در ميان نديمان نشيند ... بدين يك سخن، درجه بزرگ يافت» «3»
«كسي كه در محافل بزرگ و يا در مجالس امرا و سلاطين و قضاة به آواز بلند، نام و القاب واردين را ميگفته و تعيين جا و محل واردين با وي بوده است «معرّف» ناميده ميشد.
سعدي گويد:
نظر كرد قاضي در او تيزتيزمعرف گرفت آستينش كه خيز
نداني كه برتر مقام تو نيستفروتر نشين يا برو يا بايست»
غاشيهدار شدن
بطوري كه از تاريخ بيهقي برميآيد خواجه بو المظفر برغشي وزير سامانيان بود و مقام و موقعيت ممتازي داشت. پس از چندي از سياست كناره گرفت و به نيشابور رفت و عزلت گزيد و به قول بيهقي «سلام كس نرفتي و كس
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، پيشين، ص 119 به بعد (به اختصار).
(2). مولوي، كتاب فيه ما فيه، با تصحيحات و حواشي بديع الزمان فروزانفر، ص 9- 308 (حواشي و تعليقات).
(3). منتخب قابوسنامه، نفيسي، ص 238.
ص: 43
را نزديك خود نگذاشتي و با كس نياميختي.» يك روز چون ديد ابو القاسم رازي از راه قوادي و غلاممنشي، به مقامي رفيع رسيده و غاشيهدار شده است سخت ناراحت شد و غاشيه خود را به دور افكند و گفت: «چون ابو القاسم رازي غاشيهدار شد محال باشد پيش ما غاشيه برداشتن. اين حديث به نيشابور فاش شد و خبر به امير محمود رسيد، طيره شد و برادر را ملامت كرد، ... در باب غاشيه و جناغ فرمان رسيد و تشديدها رفت. اكنون هركه پنجاه درم دارد و غاشيه تواند خريد پيش او غاشيه ميكشند. پادشاهان را اين آگهي نباشد، امامنهيان و جاسوسان براي اين كارها باشند تا چنين دقايقها نپوشانند.» «1»
اسب خواستن
يكي از احتراماتي كه براي طبقات ممتاز قائل بودند اين بود كه چون اين بزرگان به محفلي ميرفتند هنگام بازگشتن براي اداي احترام، حاجب بانگ ميزد كه اسب وزير يا سردار را بياوريد و اين خود معرف موقعيت اجتماعي اشخاص بود.
اصطلاح اسب خواستن در شاهنامه فردوسي نيز به چشم ميخورد:
همه شب همي لشكر آراستندز در، باره پهلوان خواستند
خروشي برآمد ز درگاه شاهكه اسب سرافراز شاهان بخواه
چون اين عهد و خلعت بياراستندپس اسب جهانپهلوان خواستند
نكوهش مكن عاقلي را كه در صفبراي نشست خود آخر گزيند - خاقاني
مرا نشست به دست ملوك و ميران استترا نشست به ويراني و ستوران بر - عنصري
صدرنشين
صدرنشين به كسي گفته ميشود كه مرتبت او در جلوس، بالادست همه باشد؛ سعدي گويد:
بود كه صدرنشينان ما به گاه قبولنظر كنند به بيچارگان صف نعال
در آن حرم كه نهندش چهار بالش عزتجز آستان نرسد خواجگان صدرنشين را سعدي در بوستان، باب چهارم، ضمن بحث در فضيلت تواضع، به توصيف سرگذشت خود ميپردازد و نشان ميدهد كه چگونه در محيط اجتماعي عصر سعدي، منزلت و موقعيت اجتماعي هركس معين و مشخص بود، و درباريان و عمال و گماشتگان بزرگان در رعايت آن كوشا بودند، چنانكه سعدي را كه بطور ناشناس با لباس ژوليده به منزل قاضي شهر وارد شده بود، چون سر و وضع مناسبي نداشت، نوكر قاضي او را از صدر مجلس بلند و در پايين مجلس جايي براي او تعيين ميكند و خطاب به سعدي ميگويد:
نه هركس سزاوار باشد به صدركرامت به فضلست و رتبت به قدر
به عزت هر آن كو فروتر نشستبه خواري نيفتد ز بالا به پست
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، ص 9- 458 (به اختصار).
ص: 44
در همين حكايت، سعدي بنحوي استادانه صحنه مجادلات لفظي عالمنمايان آن دوران را تصوير ميكند و ميگويد:
گشادند در هم در فتنه بازبه لا و نعم كرده گردن فراز
تو گفتي خروسان شاطر به جنگفتادند در هم به منقار و چنگ
يكي بيخود از خشمناكي چو مستيكي بر زمين ميزدي هر دو دست در آن موقع، سعدي با بيان رسا و استدلال محكم خود مطلب را روشن ميكند و به جدال عالمنمايان پايان ميدهد و مورد عنايت قاضي ميزبان خود قرار ميگيرد و از راه خيرخواهي به او و ديگران ميگويد:
خرد بايد اندر سر مرد و مغزنبايد مرا چون تو دستار نغز مسعود سعد سلمان و ديگر صاحبنظران نيز به مسائل طبقاتي عهد خود توجه و اشاره ميكنند؛ از جمله مسعود ميگويد:
اگر رئيس نيم يا عميدزاده نيمستوده نسبت و اصلم زدوده فضلاست
نه در صدد عيون اعمالمنه از عدد وجوه اعيانم
گرچه اسلاف من بزرگانندهريك اندر همه هنر استاد
نسبت از خويشتن كنم چو گهرنه چو خاكسترم كز آتش زاد مسعود سعد در اشعار زير بسختي به نظام اقتصادي عصر خود اعتراض ميكند و مظالم و خصوصيات يك جامعه طبقاتي را نشان ميدهد.
نرسد دست من به چرخ بلندورنه بگشادميش بند از بند
قسمتي كرد سخت ناهمواربيشوكم در ميان خلق افكند
اين نيابد همي به رنج پلاسو آن نپوشد همي ز ناز پرند
آنكه بسيار يافت ناخشنودو آنكه اندك ربود ناخرسند
دولت اندر هنر بسي جستمهر دو را يك مكان نمييابم
گوئيا آب و آتشند اين دوكه به هم صلحشان نمييابم افضل الدين بديل خاقاني در يكي از منشآتش از وضع آشفته دوران خود شكايت ميكند و ميگويد:
«يك صدف ني و صد هزار نهنگ» و دور دور بيهنران و كار، كار بدگهران. تاريخ اجتماعي ايران ج3 44 صدرنشين ..... ص : 43
بر تن ناقصان قباي كمالبه طراز هنر ندوختهاند
بيهنر خوش چو گل، كه بر كمرشكيسه جز لعلتر ندوختهاند
هنري، سرفگنده چون لالهستكه كلاهش مگر ندوختهاند
يك سر سفله نيست كز فلكشبر كُله صد گهر ندوختهاند
نيست آزاده را قبا نمديكه صدش پاره در ندوختهاند
ص: 45 سگ حيزي بمرد در بغدادكفنش جز به زر ندوختهاند و اگر درين باب مبالغت كرده شود، صد هزار جگرپاره از نوك قلم فرو چكد، و دامان روزگار طوفان خونابه بگيرد.
آن به كه عنان قلم باز كشيده شود ...» «1»
اعتراض متفكرين و صاحبنظران به نظام غلط اقتصادي و اجتماعي دوران خود
اكثر متفكرين و صاحبنظران ايران بدون اينكه راهي براي مبارزه با اختلاف عظيم طبقاتي نشان دهند، به اصول و نظام ظالمانه اقتصادي، طبقاتي، و اجتماعي عصر خود حمله و اعتراض كردهاند؛ چنانچه شاعر بلندپايه ما فردوسي طوسي در شاهنامه در پايان «پندنامه انوشيروان»، به نظام غلط و ظالمانه اقتصادي عهد ساسانيان و قرون بعد اشاره كرده است:
يكي مرد بيني كه با دستگاهرسيده كلاهش به ابر سياه
كه او دست چپ را نداند ز راستز بخشش فزوني نداند ز كاست
يك از گردش آسمان بلندستاره بگويد كه چونست و چند
فلك رهنمونش به سختي بودهمه بهر او شوربختي بود و در جاي ديگر ميفرمايد:
چنين بود تا بود و اين تازه نيستگزاف زمانه براندازه نيست
يكي را برآرد به چرخ بلنديكي را كند زار و خوار و نژند
نه پيوند با آن نه با اينش كينكه دانست راز جهان آفرين
چنين است كردار چرخ بلنددل اندر سراي سپنجي مبند
يكي را همي تاج شاهي دهديكي را به دريا به ماهي دهد
يكي را برهنه سر و پاي و سفتنه آرام و خورد و نه جاي نهفت
يكي را دهد نوشه و شهد و شيربپوشد به ديبا و خزّ و حرير
يكي را همه بهره شهدست و قندتن آساني و ناز و بخت بلند
يكي را همه رفتن اندر وريبگهي بر فراز و گهي در نشيب
چنين است رسم سراي سپنجبدان كوش نا دور ماني ز رنج
يكي را برآرد به چرخ بلنديكي را به خاك افكند مستمند
يكي را برآرد به ابر بلنددگر زو شود خوار و زار و نژند
يكي را ز ماه اندر آرد به چاهيكي را ز چاه اندر آرد به ماه
يكي را برآري و شاهي دهييكي را به دريا به ماهي دهي
يكي را دهد تاج و تخت بلنديكي را كند خوار و زار و نژند
______________________________
(1). منشآت خاقاني، تصحيح و تحشيه دكتر محمد روشن، ص 81- 80.
ص: 46
فردوسي از فقدان تأمين اقتصادي و اجتماعي در عهد خود شكايت ميكند:
الا اي برآورده چرخ بلندچه داري به پيري مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتيبه پيري مرا خوار بگذاشتي
مرا كاش هرگز نپروردياچو پرورده بودي نيازرديا
بجاي عنانم عصا داد سالپراكنده شد مال و برگشت حال
دو گوش و دو پاي من آهو گرفتتهي دستي و سال نيرو گرفت قبل از فردوسي، ابو الحسن شهيد بلخي شاعر عهد ساماني به تعارض مال و منال دنيوي با «دانش» در عهد خود اشاره ميكند:
دانش و خواسته است نرگس و گلكه به يك جاي نشكفند به هم
هركه را دانش است خواسته نيستهركه را خواسته است دانش كم
اگر غم را چو آتش دود بوديجهان تاريك بودي جاودانه
درين گيتي سراسر گر بگرديخردمندي نيابي شادمانه ابو طيب مصعبي، شاعر دوره سامانيان، به وضع آشفته اقتصادي دوران خود حمله ميكند و ميگويد:
چرا زيركانند بس تنگ روزيچرا ابلهان راست بس بينيازي
چرا عمر طاووس و دراج كوتهچرا مار و كركس زيد در درازي
بس كسا كاندر گهر و اندر هنر دعوي كندهمچو خر در يخ بماند چون گه برهان بود - فرخي
بسا كسا كه بره است فرخشه «1» بر خوانشو بس كسا كه جوين نان همي نيابد سير - رودكي
عسجدي شاعر دربار محمود از جفاي روزگار نسبت به «اهل هنر» و «احرار» شكايت ميكند:
فغان ز دست ستمهاي گنبد دوارفغان ز سفلي و علوي و ثابت و سيار
جفاي چرخ بسي ديدهاند اهل هنراز آن به هرزه شكايت نميكنند احرار ابو الفضل بيهقي، مورخ نامدار غزنويان، اصل و نسب را به چيزي نميگيرد و ميگويد:
«عظامي و عصامي بس نيكو باشد و ليكن عظامي به يك پشيز نيرزد.» «2»
«... چون ادب فضل و ادب نفس و ادب درسي ندارد، همه سخنش آن باشد كه پدرم چنين بود.» «3»
قبل از بيهقي محمد جرير طبري، مورخ معروف عهد سامانيان، نيز از خواري و مذلت
______________________________
(1). نان ممتازي كه مغز پسته و بادام دارد.
(2). تاريخ بيهقي، ص 408.
(3). علي اكبر دهخدا، امثال و حكم، ج 1، ص 46.
ص: 47
مستمندان رنج ميبرد و با اختلاف طبقاتي مخالف بود؛ وي ميگويد:
«دو صفت است كه هرگز نميپسندم؛ كفران نعمت در توانگران و خواري و مذلت در مستمندان» «1» خطيب بغدادي مينويسد كه «در ايامي كه ابن جرير طبري با دوستان خود در مصر بود، پس از چندي همگي تهيدست شدند. كار گرسنگي به جائي رسيد كه تصميم گرفتند قرعه بزنند به نام هريك آمد برود و براي دوستان گدايي كند ...» «2»
ناصر خسرو علوي شاعر روشندل ما افتخار به «خون» و مفاخر آباء و اجدادي را به باد مسخره ميگيرد:
گويي كه از نژاد بزرگانمگفتاري آمدي تو نه كرداري
بيفضل كمتري تو ز گنجشكيگر چه ز پشت جعفر طياري
بيچاره زندهاي بود اي خواجهآنك او ز مردگان طلبد ياري
چه سود چون همي ز تو گند آيدگر تو به نام احمد عطاري
طب پدر ترا ندهد نفعيتو چونكه گرد خويش همي خاري
گر بر قياس فضل بگشتي مدار دهرجز بر مقر ماه نبودي مقر مرا
نيني كه چرخ و دهر ندانند قدر فضلاين گفته بود گاه جواني پدر مرا
دانش به از ضياع و به از جاه و ملك و مالاين خاطر خطير چنين گفت مر مرا
يكي را بيهنر مال از عدد بيشيكي با صد هنر دلتنگ و دلريش
چيست اين باد و بروت خواجگيسيم دارم فاضلم باري كيم - جمال الدين عبد الرزاق اصفهاني
براي نان چه ريزي آبرويتكه آتش بهترت زان نان دريغا - عطار
در حكايت ديوانه عطار و اعتراض او بر املاك و ثروت نامحدود عميد نشابور نيز بانگ اعتراض به بيعد التيهاي اجتماعي بگوش ميرسد شيخ فريد الدين عطار ميگويد: «اين ديوانه به نيشابور ميرفت دشتي ديد فراخ كه در آن گاو بسيار ميچريد، پرسيد كه اين گاوها مال كيست، گفتند مال عميد نيشابور، از آنجا گذشت صحرايي ديد پر از اسب، گفت اين اسبها از آن كيست گفتند از آن عميد نشابور. باز بجائي رسيد بارمهها و گوسفندهاي بسيار، پرسيد اين همه گله از كيست گفتند از آن عميد، چون بشهر آمد غلامان بسيار ديد پرسيد اينها از كيست، گفتند، بندگان عميد نشابورند درون شهر سرايي ديد آراسته كه مردم به آنجا ميرفتند و ميآمدند پرسيد اين سراي از آن كيست؟ گفتند اين اندازه نداني كه سراي عميد نشابورست؟ ديوانه دستاري كهنه بر سر داشت از سر برگرفت و به آسمان پرتاب كرد كه خدايا
______________________________
2، 1. تاريخ الرسل و الملوك، ترجمه نشأت، ص 11 و 6.
ص: 48
اين را هم به عميد نشابور ده از آنكه همهچيز را به وي دادهيي- كه ميتواند طنز لطيفي را كه در عمق داستان، بر بيعد التيهاي اجتماعي بانگ اعتراض برآورده است ناديده بگيرد؟
آنگاه كه بينوايان، درماندگان و شوريدهحالان به سخن درآيند بر اينگونه تضادها و تناقضها انگشت ميگذارند و اعتراضات را با سادهدلي خاصي كه دارند تا به دستگاه خلقت هم سرايت ميدهند و تا بمشيت الهي ...» «1»
اوحد الدين انوري طبقات محروم را به امساك و قناعت دعوت ميكند:
آلوده منت كسان كم شوتا يكشبه در وثاق تو نان است
... تا بتواني حذر كن از منتكاين منت خلق كاهش جان است
شك نيست كه هركه چيزي داردآنرا بدهد طريق احسان است
ليكن چو كسي بود كه نستانداحسان آن است و پس نه آسان است
چندانكه مروت است در دادندر ناستدن هزار چندان است رشيد وطواط ضمن قصيدهاي از فقر توأم با استغناي طبع، و فضل بيكران خود سخن ميگويد:
صدرا، بفرتو كه نهشتم به عمر خودعرض كريم را به هوي در كف هوان
زانهانيم كه بر در هركس كنم قرارهمچون سگان ز بهر يكي پاره استخوان
گر مال نيست، هست مرا فضل بيشمارور سيم نيست، هست مرا علم بيكران
بل فضل به مرا كه بسي در شاهواربل علم به مرا كه بسي گنج شايگان ابو الفرج رومي نيز به وضع اسفناك خردمندان و جوانمردان اشاره ميكند:
گردون ز براي هر خردمندصد شربت جانگزا درآميخت
گيتي ز براي هر جوانمردهر زهر كه داشت در قدح ريخت
از بهر هنر در اين زمانههر فتنه كه صعبتر برانگيخت
جز آب دو ديده مينشويدخاكي كه زمانه بر رخم ريخت
بر اهل هنر جفا كند چرخنتوان ز جفاي چرخ بگريخت سوزني سمرقندي شاعر هزلگو و بيبندوبار قرن ششم نيز از مقام ارجمند هنر سخن ميگويد!
اندر جهان چو بيهنري عيب و عار نيستبا فخر و با هنر زي و بيعيب و عار باش
فخر از هنر نماي و به اهل هنر گرايوز عيب و عار بيهنري بركنار باش عبد الواسع جبلي نيز از رنج روحي فضلا و اهل علم ياد ميكند:
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفاوز هردو نام ماند چو سيمرغ و كيميا
شد راستي خيانت و شد زيركي سفهشد دوستي عداوت و شد مردمي جفا
هر عاقلي به زاويهاي مانده ممتحنهر فاضلي به داهيهاي گشته مبتلا
با يكدگر كنند همي كبر هر گروهآگاه نه كز آن نتوان يافت كبريا
با اينهمه كه كبر نكوهيده عادتيستآزاده را همي ز تواضع رسد بلا
______________________________
(1). نه شرقي، نه غربي- انساني، «زبان و فرهنگ ايران» دكتر زرينكوب، ص 234 به بعد.
ص: 49
بابا طاهر عريان، شاعر نامدار ايراني، در اشعار زير به وضع آشفته اقتصادي در قرن پنجم هجري حمله ميكند و ميگويد:
اگر دستم رسد بر چرخ گردوناز آن پرسم كه اين چون است و آن چون
يكي را دادهاي صد ناز و نعمتيكي را قرص جو آلوده در خون نظامي گنجوي گاهوبيگاه در آثار و اشعار خود، مردم را به عدالتخواهي و مبارزه با ستمگران فرا ميخواند و از سر خيرخواهي به ستمكشان روزگار ميگويد:
پايينطلب خسان چه باشيدست خوش ناكسان چه باشي
گردن چه نهي به هر قفاييراضي چه شوي به هر جفايي
چون كوه بلند پشتيي كنبا نرم جهان، درشتيي كن
چون سوسن اگر حرير بافيدردي خوري از زمين صافي
خواري خلل دروني آردبيداد كشي زبوني آرد
ميباش چو خار حربه بر دوشتا خرمن گل كشي در آغوش
نيروشكن است حيف و بيداداز حيف بميرد آدميزاد فخر الدين اسعد گرگاني، ضمن توصيف پادشاهي 83 ساله رامين، از مدينه فاضلهاي سخن ميگويد كه در آن از رنج و درد و اختلاف طبقاتي اثري نيست:
به فرّش گشته سه چيز از جهان كميكي رنج و دوم درد و سوم عم
ز دلها گشت بيدادي فراموشتوانگر شد هر آنكو بود بيتوش «1»
نه جستي گرگ بر ميشي فزونينه كردي ميش گرگي را زبوني
از پدر مرده ملاف اي جوانگر نه سگي چون خوشي از استخوان
از هنر خويش گشا سينه رامايه مكن نسبت ديرينه را - امير خسرو دهلوي
نظامي گنجوي به فرزند خود اندرز ميدهد كه از راه كار و كوشش، مقام و منزلتي كسب كند و به پدر خود نبالد.
غافل منشين نه وقت بازيستوقت هنر است و سرفرازيست
دانش طلب و بزرگي آموزتا به نگرند روزت از روز
جائي كه بزرگ بايدت بودفرزندي من نداردت سود
چون شير بخود، سپهشكن باشفرزند خصال خويشتن باش «2»
ميدهد دست فلك نعمت اصحاب يمينبه گروهي كه ندانند يمين را ز شمال
وانكه او را ز خري توبره بايد بر سرفلكش لعل به دامان دهد و زر به جوال - كمال الدين اسماعيل
______________________________
(1). كليات نظامي، «ليلي و مجنون»، ص 461.
(2). همان، ص 456.
ص: 50
سعدي، با اينكه مردي اشعري و محافظه كار است با نظام اجتماعي و طبقاتي عصر خود بسختي مخالف است؛ چنانكه در بوستان ميگويد:
گرفتم كز افتادگان نيستيچو افتاده بيني چرا ايستي؟
من از بينوايي نيم روي زردغم بينوايان رخم زرد كرد
نخواهد كه بيند خردمند ريشنه بر عضو مردم نه بر عضو خويش
كه مرد، ارچه بر ساحل است، اي رفيقنياسايد ار دوستانش غريق
يكي اول از تندرستان منمچو ريشي ببينم، بلرزد تنم
منقص بود عيش آن تندرستكه باشد به پهلوي بيمار سست
چو بينم كه درويش مسكين نخوردبه كام اندرم لقمه زهر است و درد
يكي را به زندان درش دوستانكجا ماندش عيش در بوستان
توانگر خود آن لقمه چون ميخوردچو بيند كه درويش خون ميخورد
كسي زين ميان گوي دولت ربودكه در بند آسايش خلق بود
سياه اندرون باشد و سنگدلكه خواهد كه موري شود تنگدل
كسي نيك بيند به هر دو سرايكه نيكي رساند به خلق خداي
خويشتن را نيكخواهي نيكخواه خلق باشزانكه هرگز بد نباشد مرد نيكانديش را
آدميت رحم بر بيچارگان آوردن استكادمي را تن بلرزد چون ببيند ريش را
آنچه نفس خويش را خواهي حرامت سعدياگر نخواهي همچنان بيگانه را و خويش را سعدي آشفتگي وضع اجتماعي و اقتصادي دوران خود را در اشعار زير نشان ميدهد:
اگر روزي به دانش برفزوديز نادان تنگروزيتر نبودي
به نادان آنچنان روزي رساندكه صد دانا در آن حيران بماند
اوفتاده است در جهان بسياربيتميز ارجمند و عاقل، خوار
كيمياگر ز غصه مرده و رنجابله اندر خرابه يافته گنج
يك روز خرج مطبخ تو قوت سال ماستيك سال مردمي كن و يك روز روزهگير سعدي در جملات زير به نتايج شوم فقر و احتياج اشاره ميكند:
«... درويشي را با مخنثي (پليدي) بر خبثي بگرفتند با وجود شرمساري و بيم سنگساري
ص: 51
گفت: اي مسلمانان زر ندارم كه زن كنم و قوت جنگ ندارم ..» «1»
در بوستان ميگويد:
يكي طفل دندان برآورده بودپدر سر به فكرت فرو برده بود
كه من نان و برگ از كجا آرمشمروت نباشد كه بگذارمش به نظر سعدي:
بني آدم اعضاي يكديگرندكه در آفرينش ز يك گوهرند
چون عضوي به درد آورد روزگاردگر عضوها را نماند قرار
تو كز محنت ديگران بيغمينشايد كه نامت نهند آدمي گاه در آثار منظوم و منثور سعدي، آثاري از يك اجتماع طبقاتي، يعني جامعهاي كه در آن ستمگران و ستمكشان و گرسنگان و سيران در برابر هم قرار گرفتهاند، به چشم ميخورد.
سعدي با آنكه در گلستان خود را «پرورده نعمت بزرگان» معرفي كرده، و بعلت نزديكي با سلاطين و امراء مصلحت طبقاتي خود را در دفاع از حقوق آنان تشخيص داده است، معذلك در آثار خود كمابيش مناظر دلخراش اجتماعي و مظالم حكمرانان، و سالوس و رياي روحاني- نمايان را بطرزي جالب و دلنشين بيان كرده است. سعدي در گلستان نشان ميدهد، در اجتماعي كه پول دواي همه دردهاست فرزند در انتظار مرگ پدر مينشيند و گاه براي مرگ او نذر و نياز ميكند: «ميهمان پيري بودم در ديار بكر كه مال فراوان داشت و فرزندي خوبروي. شبي حكايت كرد كه مرا به عمر خويش بجز اين فرزند نيست. درختي در اين وادي زيارتگاه است ... شبهاي دراز در پاي آن درخت بر حق بناليدهام تا مرا اين فرزند بخشيده است. شنيدم كه پسر با رفيقان آهسته همي گفت: چه بودي گر من آن درخت بدانستمي كجاست تا دعا كردمي و پدر بمردي:
خواجه شاديكنان كه پسرم عاقل است و پسر طعنهزنان كه پدرم فرتوت.»
در حكايت ديگري وضع روحي و اخلاقي پولپرستان را بيان ميكند:
توانگري بخيل را پسري رنجور بود، نيكخواهانش گفتند مصلحت آن است كه ختم قرآني كني از بهر وي، يا بذل و قرباني. لختي بر انديشه فرو رفت و گفت ختم قرآن اوليتر كه گله دور است. صاحبدلي بشنيد و گفت ختمش بعلت آن اختيار آمد كه قرآن بر سر زبان است و زر در ميان جان.
سعدي در طي حكايت «جدال سعدي با مدعي» از اختلاف عظيم طبقاتي در عصر خود و مفاسدي كه از آن ناشي شده است پرده برميدارد و از مدعي ميپرسد: «هرگز ديدهاي ... بينوايي به زندان در نشسته، يا پرده معصومي دريده و يا كفي از معصم (يعني مچ دست) بريده، الا بعلت درويشي ... اغلب تهيدستان دامن عصمت به معصيت ميآلايند و گرسنگان نان ربايند ...»
ملاي رومي در جملهاي كوتاه، ماهيت عصر خود را آشكار ميكند:
هركه او بيدارتر پردردترهركه او آگاهتر رخ زردتر عبيد زاكاني طي حكايتي طنزآميز، وضع اقتصادي طبقات محروم را مجسم ميكند:
______________________________
(1). كليات سعدي، چاپ بمبئي، ص 61.
ص: 52
... جنازهاي را بر راهي ميبردند، درويشي با پسر بر سر راه ايستاده بودند. پسر از پدر پرسيد كه بابا در اينجا چيست؟ گفت: آدمي. گفت كجايش ميبرند؟ گفت به جايي كه نه خوردني باشد نه پوشيدني، نه نان و نه هيزم و نه آتش، نه زر، نه سيم، نه بوريا، نه گليم. گفت: بابا مگر به خانه ما ميبرندش. «1»
شرف الدين هرون جويني، پسر صاحبديوان، از فضلاي قرن هفتم كه در سال 685 به امر ارغون به قتل رسيد، اصل و نسب و مال و منال را شرط بزرگي نميداند به نظر او:
قيمت مرد از هنر باشدنه ز دينار و از گهر باشد
مرد بايد كه دانش آموزدتا ز هركس بزرگتر باشد
خاك بر فرق مهتري كاو راآلت خواجگي پدر باشد گاه اختلاف طبقاتي در امر ازدواج نيز مشكلات بزرگي ايجاد ميكرد: هروي در تاريخ نامه هرات در ذكر اول كتاب خود، آنجا كه از تاريخ پيدايش شهر هرات سخن ميگويد، مينويسد:
«در همان دوراني كه شهر هرات رو به وسعت و گسترش نهاده بود، ميان ايشان منازعت و عداوت هرچه تمامتر حادث شد؛ بواسطه دختري كه بكارتش را در صحرا شخصي از اشراف زايل گردانيد و آن دختر از آن شخص حمل گرفت. چون مشايخ و اعيان آن قوم را از آن حالت فضيحه و حادثه شنيعه خبر شد ... براي صلاح و نجاح و فلاح جانبين خواستند كه آن دختر را بدان شخص دهند تا آتش فتنه انطفا پذيرد، اقارب و قبايل آن شخص از آن معني ابا كردند و گفتند كه آن دختر اصل و نسب ندارد و ما اصلي و گوهرييم بدين واسطه ميان قوم دختر و قوم آن شخص مجادلت و مخاصمت ظاهر گشت ... باهم به محاربت و مقاتلت بيرون آمدند و بسياري را از يكديگر به قتل رسانيدند ...» «2»
اوحدي مراغهاي در اين خصوص، گويد:
پارسا باش و نسبت از خود كنپارسازادگي ادب نبود
گرد نام پدر چه ميگرديپدر خويش باش اگر مردي
چون تفاخر كني به نام پدرچون نداني نهاد گام به در حافظ براي اصل و نسب ارزشي قائل نيست:
تاج شاهي طلبي گوهر ذاتي بنمايور خود از تخمه جمشيد و فريدون باشي وي از فقدان نظم و حساب در عصر خود شكايت ميكند:
دختران را همه جنگ است و جدل با مادرپسران را همه بدخواه پدر ميبينم
اسب تازي شده مجروح به زير پالانطوق زرين همه در گردن خر ميبينم ابن يمين، كه به سال 749 درگذشته است، از بيثباتي موقعيت طبقاتي خلق و دگرگونيهاي اجتماعي آن روزگار شكايت ميكند و ميگويد:
______________________________
(1). كليات عبيد زاكاني، تصحيح عباس اقبال، به اهتمام پرويز اتابكي، ص 300.
(2). سيف بن محمد بن يعقوب الهروي، تاريخنامه هرات، تصحيح زير الصديقي، چاپ كلكته، ص 27.
ص: 53 چه گويم گردش گردون دون راكه خس را بر سر اوج آسمان برد
جوانمردان و آدمزادگان راز بهر نانشان آب از رخان برد
كسان را داد مال و جاه و دنياكه ننگ آيد مرا خود نامشان برد محمد بن هندوشاه نخجواني نيز در كتاب دستور الكاتب از تغيير ناگهاني موقعيت طبقاتي نو رسيدگان شكايت ميكند و مينويسد: «... جمعي كه پيش از اين خرسواري نميدانستند، اكنون بر بادپايان رومي سواري ميكنند و بر اسبان تازي چوگانبازي، ناچار سواران را پياده و توانگران را بيسرمايه ميبايد.» «1»
ديگر از مداركي كه معرف طبقات مختلف اجتماعي است كتاب تزوكات تيموري و شرحي است كه از امير عليشير نوايي به يادگار مانده است. از مراجعه به تزوكات تيموري ميتوان به وضع طبقات و اصناف آن دوره كمابيش آشنا گرديد: 1- سادات و علما و شيوخ و مشاورين نزديك سلطان؛ 2- اصحاب رأي و تدبير و اهل تجربه كه بواسطه اين صفات از ميان مردمان انتخاب ميشوند؛ 3- زهاد و پرهيزكاران؛ 4- امرا و سران لشكر كه در امور نظامي مشاور سلطان بودند؛ 5- سپاه؛ 6- ندما و معتمدين سلطان؛ 7- وزرا و منشيان سلطان كه مسئول رفاه رعيت و تنظيم امور رعايا بودند؛ 8- اطباء، منجمين و مهندسين؛ 9- مورخين و واقعه- نگاران؛ 10- متشرعين و متكلمين و اصحاب ديانت؛ 11- صنعتگران و كارگران ذيفن كه تيمور آنان را به كارهايي از قبيل ساختن قصور و اسلحه و تجهيزات ميگماشت؛ 12- سياحان و مسافران كه تيمور را از احوال ساير ممالك آگاه ميكردند.
امير عليشير نوايي وزير دانشمند سلطان حسين بايقرا نيز فهرستي از اصناف مردم در نيمه دوم قرن نهم ذكر نموده است كه نموداري از انواع صنوف و مشاغل آن روزگار است:
1- سلطان؛ 2- امرا و بيگها؛ كه شامل شاهزادگان هم ميشود؛ 3- نواب؛ 4- وزراء؛ 5- صدور و يساولان و چاوشها؛ 6- قره چريك؛ 7- قضات؛ 8- مفتيان؛ 9- مدرسين؛ 10- اطباء؛ 11- شعرا؛ 12- كتاب؛ 13- مكتبداران؛ 14- ائمه مساجد؛ 15- مقربان؛ 16- حفاظ قرآن؛ 17- نقالها؛ 18- وعاظ؛ 19- خوانندگان و نوازندگان؛ 20- منجمين؛ 21- تجار؛ 22- پيشهوران و كسبه خرد؛ 23- شحنگان يا رؤساي قواي تأمينيه؛ 24- داروغگان؛ 25- عسسها؛ 26- سارقين و قاتلين؛ 27- غريبزادگان (منظور معركهگيران و شعبدهبازان و كوليهاست)؛ 28- سائلين؛ 29- قوشچيان و شكارچيان؛ 30- خدام؛ 31- شيوخ؛ 32- دراويش؛ 33- كدخدايان و كدبانوها (ازواج و زوجات).
از مطالعه در اين طبقهبندي تا حدي به اصناف و طبقات و مأمورين انتظامي و مشاغل اجتماعي آن دوره ميتوان پيبرد. از حدود و حقوق اجتماعي زنان اطلاعي در دست نيست، ولي بطوركلي ياساي چنگيز خان و تزوك تيموري نه تنها از حقوق و اختيارات آنان چيزي نكاست بلكه براي آنان آزادي بيشتري در نظر گرفت. «2» از زنان نامدار اين دوره مهد عليا گوهر-
______________________________
(1). دستور الكاتب، به تصحيح عبد الكريم علي اوغلي، بخش يكم، ص 449.
(2). براي كسب اطلاعات بيشتر، ر. ك: شيرين بياني، زن در ايران عصر مغول.
ص: 54
شاد آغا، زن شاهرخ است كه زني متنفذ و كاردان بود؛ همچنين سراي ملك خانم، زن امير- تيمور، و شاد ملك آغا از زنان مؤثر و كاردان اين دورهاند. كلاويخو نيز در سفرنامه خود، از شركت آنان در مجالس بزم و بادهگساري سخن ميگويد.
استاد مينورسكي در حواشي و تعليقاتي كه بر تذكرة الملوك نوشته راجع به طبقات حاكمه در عهد شاه طهماسب و شاه عباس اول و شاه صفي، با توجه به مندرجات كتاب عالمآرا و خلد برين چنين مينويسد:
در زمان شاه طهماسب، امراء بر حسب ايل و قبيلهاي كه بدان منتسب بودند، مشخص ميگشتند. ايلات تركمن، كه مقدم بر ديگران بودند، عبارت بودند از: شاملو و استاجلو و تركمن و روملو و ذو القدر، و افشار و قاجار و تكلو و حسنلو. بر اين نه ايل، جغتاي را كه ظاهرا از قبايل ترك مغول يا خانداني است از آسياي مركزي (كه غالبا به خراسان اطلاق ميشود) بايد افزود. سپس نوبت قبايل و كوهنشينان ايراني ميرسد كه عبارت بودند از: طالش كردان: روزكي و سياه منصور و پازوكي و اردلان و چنگي؛ لران: عباسي (فيلي)؛ و امراي شيخوند؛ و خاندان عرب به نام كمونه. جمعا 114 امير در دفاتر ديوان عالي ثبت بود؛ و اين عده اشراف ايل يا عشيره بودند كه فرمانداران عالي نظامي و حكام و مصادر عالي امور از ميانشان برگزيده ميشد. و از اين 114 تن، اسكندر بيك منشي در عالمآرا 72 تن را به عنوان معتبران و بزرگان هر طبقه و «اويماق» نام ميبرد. در اين فهرست ملخص، قزلباش را 56 محل و جغتاي را سه محل، و كردان را ده محل، و شيخوند را دو محل، و اعراب را يك محل است و جمعا 59 محل از آن تركان و 13 محل از آن غير تركان است. و از سيزده تن اخير، ده تن در زمره اشراف ايل يا عشيره به شمارند. بلافاصله پس از اين امرا، از لحاظ رتبت، سپاهيان و ملازمان قرار داشتند. عالمآرا در حق آنان چنين ميگويد: يوزباشيان عظام و ارباب مناصب و قورچيان و ساير ملازمان درگاه زمان حضرت شاه جنت مكان (مقصود شاه طهماسب است) در حين ارتحال، ششهزار نفرند؛ از آنجمله چهار هزار نفر قورچي، يكهزار و پانصد نفر ساير جماعت از قورچيانداش و يساولان و بوكاولان و غير ذلك. در ميانه اين گروه، يساولان و قورچيان معتبر و ايشيك آقاسيان و يساول پاشابان قور و ديوان، و ميرشكاران و توپچيباشيان و جمعي كثير از هر طبقه و هر طايفه بودند كه به پايه امارت رسيدند اگرچه به رتبه امارت سرافراز نشده بودند اما در اعتبار كمتر از امراء نبودند و هريك فراخور حال، نوكران كارآمدي داشتند از پنجنفر تا پنجاه نفر. چنانكه ششهزار كس ملازم خاصه پادشاه بودند و ملازمان ايشان و نوكران به شمار صحيح درآمد؛ حسب التخمين بيست هزار كس ميشدند بلكه زياده. و آواز جلادت و شجاعت گروه قورچي به مثابهاي بود كه در هر معركه كه يكصد نفر قورچيان شاهي بودند با يكهزار نفر از ساير طبقات حشم برابر بودند. «1»
تاجيكان طبقه اشرافي بكلي جداگانه و خاص بودند ... اينان از خاندانهاي باستاني ايراني بودند كه علم و ادب و هنر نويسندگي را به ارث داشتند. اعضاي دوائر و ادارات را اين
______________________________
(1). عالمآرا، ص 106.
ص: 55
مردم تشكيل ميدادند و مشاغل و مناصب نظارت و منشيگري و پزشكي و ستارهشناسي و كارهاي هنري و صنعتگري از آنان بود. و در زمره اين گروه اقليتي ناچيز از تركمانان وجود داشتند كه به روش و شيوه همكاران خويش كاملا خو گرفته و مجذوب آن شده بودند.
طبقه بزرگ روحانيان نيز با اين تاجيكان اتحاد و بستگي نزديك داشتند. خون سامي و تازي برخي از سادات و مقدسين را تمايل و كشش سياسي نبود، و بطور كلي روحانيان معرف سنن ايراني بودند. تغيير ناگهاني مذهب از تسنن به تشيع در زمان شاه اسماعيل اول، ضربه سختي بود كه بر بسياري از روحانيان فرود آمد و از آنجمله گروهي نيز گوشمال ديدند و تبعيد گشتند.
روحانيان از لحاظ اقتصادي (بخصوص در امور قضايي) از يكسو با منشيان و كار- گزاران حكومت سروكار داشتند و از سوي ديگر با خرده مالكين (در اداره اوقاف يا امور مربوط به مالكين) راجع به مالكين اطلاعات ما بس اندك است. برخي از آنان در پايتخت ميزيستهاند و راه به دربار نيز يافته بودند، صاحب عالمآرا ميگويد: جمعي ديگر از اكابر و اعيان طبقه تاجيكيه در درگاه معلي بودند. بعضي راه خدمت داشتند اگر چه به مهمي از مهمات جهان اختصاص نيافته بودند اما در مجلس بهشت آئين مشير بودند. «1»
... بطور كلي دورنماي جامعه عهد شاه طهماسب با جوامع ايران زمان شاه اسمعيل اول يا اسلاف تركمان وي مشابه و يكسان است. در نتيجه اصلاحات شاه عباس اول، وضع بسيار متفاوتي حاصل آمد. شاردن در جلد پنجم سفرنامه ص 224 و 225 مينويسد: شاه عباس براي اينكه قلمرو منقسم ميان حكام مختلف را يكي سازد و متحد گرداند ناگزير گشت چون كشور بيگانهاي آن را بگشايد و فتح كند. اين منظور را با درهم شكستن افراد سپاهي سابق و خاندانهاي قديم كشور، جامه عمل پوشانيد، و از آن پس، روحانيان حتي مردم كشور را با آميختن با اقوام و ملل و مذاهب ديگر سركوب كرد. نويسنده چنين به سخن پايان ميدهد: در ايران ديگر طبقه اشراف وجود ندارد. همچنانكه در تمام مشرقزمين چنين طبقهاي نيست. شخص محترم محسوب نميگردد مگر با نيل به درجات و مقامات مهم و عالي، يا ابراز لياقت و شايستگي و بخصوص داشتن ثروت- (ص 290). اين معدوم ساختن و هموار گردانيدن طبقه اشراف را شاه- صفي، كه ايوان مخوف ايران به شمار است، بطور بيرحمانهتري ادامه داد. «2»
بطوري كه از كتاب اسكندر بيك بر ميآيد افراد هيأت حاكمه يا از بين افراد محترم ايل قزلباش برگزيده ميشدند يا از گروه امرائي كه غلام درگاهند انتخاب ميشدند. اين غلامان.
كه اكثر آنان قفقازيان و گرجيان مسلمان و تربيتيافته دربار صفوي بودند، گاه به جاي امراي قزلباش و حكام ممالك، به امارت ايل و حكومت تعيين ميشدند. «در فهرستي كه از اين قبيل غلامان داده ميشود نخست نام امامقليخان برده شده است، و او كسي است كه به جانشيني پدر معروف خود اللّه وردي خان (ارمني جديد الاسلام) بيگلربيگي فارس و توابع گرديد و اختيار
______________________________
(1). همان، ص 122.
(2). سازمان اداري حكومت صفوي، ترجمه مسعود رجب نيا، ص 25- 21 (به اختصار).
ص: 56
انتخاب و تعيين حكام خرد را نيز داشت.
پسر امامقلي خان، صفي قلي خان به جاي خان لار، كه حكومتي موروثي داشت، منصوب گشت، و برادر وي جانشين رئيس ايل قاجار، كه در آن ايل مقامي مهم و حساس به شمار ميآمد، گرديد.
صفي قلي خان ديگري كه به «گرجي» معروف بود بيگلربيگي بغداد، حتي متولي بقاع متبركه عراق گشت. استراباد تحت حكومت خسرو خان، و مشهد تحت حكومت منوچهر خان كه هر دو گرجي بودند، اداره ميشد ... از مجموع 89 مير، 74 تن از قزلباش، و فقط 15 تن از غلامان بودند؛ و لذا پنج يك كارها به دست عناصري جديد افتاد كه ترقي و تعالي آنان مرهون لياقت شخصي بود، نه وراثت و اصل و نسب.» «1»
طبقات در عهد صفويه
«اينك در ايران سي و دو قبيله يا خانوادهي اشرافي هست كه داراي حق امتياز و برتري هستند حكومت بطوركلي بدست اين خانوادهها سپرده شده است، هر فرمانداري كه براي شهرهاي مختلف برگزيده و بزبان فارسي «حاكم» خوانده ميشود بلا استثنا يكي از اشراف است و از ميان افراد اين ايلات برخاسته است داروغگان با شهرداران نيز از همان طبقات هستند اما، شاه هرگاه از آنان ناراضي شود. آنانرا بميل خود تغيير ميدهد.» «2»
بطوري كه از تاريخ آراكل ارمني برميآيد، از عهد شاه عباس دوم تا پايان حكومت آقا محمد خان، در ايران سه طبقه با قدرت تمام فرمانروايي ميكردند: اول نظاميان و همكاران شاه، دوم ايلاتي كه مورد حمايت و آلت اجراي مقاصد شاه بودند؛ سوم روحانيان ابن الوقتي كه به نام دين، ثروت كلاني به دست آورده بودند.
به نظر مؤلف رستم التواريخ «... از جانب پادشاه بايد زيّ هر صنفي از اصناف ناس از مرد و زن و بزرگ و كوچك معين و مقرر باشد كه هركس در زي خود، داخل و از زي خود نتواند بيرون رفت تا آنكه شريف و وضيع و مخدوم و خادم و خاص و عام و سپاه و رعيت و هر صنفي از صنف ديگر ممتاز و معروف باشد ... مواجب چاكر را بايد به قدر خدمت و شأنش قرار داد و او را بايد قدغن نمود كه به قدر مواجب خود نفقه و كسوه صرف نمايد و بيشتر ننمايد، كه اگر بيشتر نمايد و مقروض گردد «2»، خيانت و دزدي پيشه كند ...» «3»